عزیز، امتیاز روزانهت رو برای خوندن اولین مقاله دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
به صفحه مقالات برو تا بتونی مقاله بعدی رو بخونی و امتیاز جمع کنی.🦋💜
بدترین آدم دنیا، نمود گم گشتگی خود ماست، ترس ها و هیجان ها، آزادی خواهی ها و اسارت ها، اشک ها و لبخندها، حسرت ها و هرچه که می تواند در انسانی جمع شود و نمود پیدا کند. انگار هرکس قطعه ای از خودش را در این فیلم می بیند.
بدترین آدم دنیا، اگر به خودم باشد، جزو لیست فیلم هایم نیست. ژانر مورد علاقه ی من چیز دیگری است. اما به لطف جلسه ی تحلیل فیلم راهیار و چالشی که برداشته است تا ما را با انواع ژانرها و داستان ها آشنا کند، فیلم های متنوع و عمیقی را می بینم که تحلیل نکردنش ظلم به فیلم و تفکرات خودم است که هنگام دیدن این اثر ها از ذهنم بیرون می زند.
خطر اسپویل: می توانید پیش از خواندن این تحلیل، این فیلم را مشاهده کنید و سپس این مقاله را مطالعه کنید.
این فیلم پر از موضوع است برای بحث و بررسی. اما من بنا به تحلیل فیلم ندارم. می خوام موضوعات و نکاتی که برایم پیغام و معنا داشت را اینجا مرور و بررسی کنم. اگر تمایل داشتید همراهم باشید.
«شما می تونید از طریق این لینک تریلر این فیلم رو مشاهده کنید»
روان شناسان تفاوت سنی زیاد را چندان قبول ندارند مگر کاملا آگاهانه و زیر نظر مشاور و با توجه به عواقب و خطرات آن صورت گیرد. علتش چیست؟
شاید از نظر فیزیکی دو نفر با اختلاف سنی زیاد برای هم جذاب باشند. اما اختلاف نسل به معنای اختلاف فکر، پختگی، تجربه، فیزیک بدنی، گلدن تایم ها، لذت ها و خیلی موارد دیگری است که زندگی را به سمت مسیر غیرطبیعی پیش می برد و طبیعتا یکی از دو نفر باید مرتبا خود را قربانی کند یا فداکاری کند تا این زندگی دوام بیاورد. حتی در زندگی های طبیعی با کفویت سنی هم بعد از یکی دو سال به شرط عدم تلاش برای رشد، رنگ یکنواختی روی زندگی زده می شود و چنانچه هیجانی نباشد، طرفین ممکن است تمایل به ترک یا تجربه ی فرد دیگری داشته باشند.
معمولا در ازدواج با اختلاف سنی زیاد، یک نفر نقش والد را بازی می کند. در این فیلم چنین چیزی مشاهده نشد البته اما آن حس حمایتگری که مثبت هم بود پر رنگ بود! هرچند جولی شدیدا تنوع طلب و مخالف فرزند آوری بود.
مورد بعدی همین بود که اکسل به سنی رسیده بود که گلدن تایم فرزند آوری اش بود. می خواست در سن خودش، طعم پدر شدن را بچشد. اما جولی هنوز در حال مزه چش کردن زندگی بود. نمی دانست حتی زندگی دائمی خوشایندش هست یا نه؟ چه برسد به متعهد شدن به فرزند!
تمام این ها به همراه خصوصیات شخصیتی جولی او را به سمت نقض تعهد یا دست کم کاهش میل به یارعاطفی اش برد. چه آن گذران وقتش در میهمانی را خیانت بنامیم یا نه، او دیگر می خواست که برود و نماند.
درباره ی مشکلات تفاوت سنی بیشتر بدانید.
ساده بگویم: خیانت هیچ شاخ و دم خاصی ندارد. در میهمانی سرزده ای که جولی می رود، انواع و اقسام رابطه های جنسی اتفاق می افتد که برای رهایی از عذاب وجدان یا متعهد شدن به اخلاق، مرتبا به والد سرزنشگرشان خطاب می کنند: خیانت است؟ نه! نیست.
خب. باید بگویم زهی خیال باطل. اگر می خواهید قانون و اخلاق را نقض کنید ایرادی ندارد. آدمیزاد است. پیش می آید. اما به خودتان دروغ نگویید: هر ارتباط خصوصی از چت در فضای مجازی گرفته، تا گرفتن دست، ماساژ پا، بوییدن عرق تن جنس مخالف، نوشیدن و خوردن مانده غذای یا نوشیدنی اش و ... چنانچه پنهانی صورت بگیرد یا سعی در پنهان کردنش باشد جوری که اگر شریک اصلی زندگی بفهمد می رنجد، یا بهتر بگویم چنانچه شما متقابلش را برای شریک زندگی خود نمی پسندید، خیانت است.
چنانچه شما با کسی می رقصید و برایتان کاملا موجه است که شریک شما هم با کسانی برقصد، برود بیاید، بخندد، بخورد و ... این یک توافق است و خیانت نام نمی گیرد. خیانت پنهانی است، یک طرفه است و افشای آن موجب مشکلات شدید زوجی می شود. پس مرز معلوم و مشخصی ندارد.
شاید بخواهید درمورد مثلث خیانت بیشتر بدانید.
وقتی راه رابطه ی جنسی مستقیم بسته می شود، زمان جولان دادن فانتزی ها و فتیش هاست! نمی گویم هرکس فانتزی یا فتیش خاصی دارد نمی تواند رابطه ی جنسی برقرار کند، اما برعکسش صادق است. حول محور سکس پرسه زدن آغاز می شود:
بو کشیدن
چشم چرانی کردن
به دست و پا و سایر اندام متوسل شدن
درد وارد کردن و درد کشیدن(سادیسم و مازوخیسم)
و سرک کشیدن به خصوصی ترین یا کثیف و نابهنجارترین قسمت های زندگی طرف مقابل که چه بسا از حد سکس هم مخفی تر است.(درتی پلی)
یعنی شکستن مرزها. یعنی تو را فتح کردم! و مگر سکس چیزی جز فتح کردن خصوصی ترین زوایای طرف مقابل است؟
سکس یک دنیای وسیع است که هیچ نهایتی ندارد. تا مرگ هم پیش می رود! در این مدل سکس ممنوعه، تو ممکن است چیزهایی را تجربه کنی که حتی شریک رسمی زندگی اش هم تجربه نکرده است و این چه هیجانی دارد و چه خاطره های عمیقی برجای می گذارد!
خیر! بوییدن بوی عرق یا دیدن منظره ی دستشویی کردن شریک جنسی نمی تواند برای همه خوشایند باشد. اما کم نیستند کسانی که فتیش های عجیبی دارند و دنیای کینکی را انتخاب کرده اند. انگار وارد دارک وب شده ای! پر از اسرار و لذت های ممنوعه و عجیب و تهوع آور. لذت هایی که ممکن است برای یکی دیگر چندش آور باشد اما برای برخی می تواند گنجی باشد که تمام زندگی اش را برای چنین لذت هایی معامله کند!
پس گول نخوریم! جولی و ایوند سکس داشتند آن هم چه سکسی! فقط آگاه نبودند و کلا خوشم آمد که بهرحال برایشان تعهد مهم بود و همین کافی است.
از دید من نه اکسل نه ایوند مشکل و کمبود خاصی نداشتند که لازم بود عوض شوند.
هرچند تغییر پارتنر نیاز به دلیل خیلی موجهی (غیر از فرهنگ ایران) ندارد. اما کنار این آزادی تغییر یار، باید نیم نگاهی به درون آشفته و نا آرام خود نیز داشته باشیم.
افرادی که از درون آشفته اند اگر به این امر اشراف نداشته باشند شاید بروند دنبال تغییر بیرون خود. تغییر رشته تحصیلی، شغل، همسر، مکان جغرافیایی و ... اما هیچ کدام از این ها بجز مدت محدودی آرامشان نمی کند. اینکه من از درون آرام و آگاه باشم و بعد با آگاهی و اراده تنوع طلب باشم و این را به پارتنرم هم بگویم، یا اینکه فقط مشاغلی را انتخاب کنم که تعهد نمی آورد چون می خواهم زندگی را زیاد تجربه کنم،
با اینکه به دنبال گم شده ام از این خانه به آن خانه می گردم متفاوت است. برای همین است اگر جولی مراجع من بود، به او می گفتم کمی دست نگه دارد و یک سفر درونی برای خودشناسی و ترمیم رابطه ی زخم خورده با پدر در درون خود داشته باشد. بعد با آگاهی اقدام به مهاجرت و نقل و انتقال کند.
سی سالگی دوران خوبی است! به حد کافی عقلت پخته شده است که بتوانی تصمیم های درست بگیری (اگر در همان حد آگاهی و تجربه و رشد هم پیدا کرده باشی) و البته جوانی ات هم در اوج خودش است و می توانی محصول داشته باشی و زندگی ات را مستقلانه بچینی. اما! اگر در این سن هنوز تکلیف خیلی از چیزها مشخص نشده باشد، ممکن است سی سالگی مضطربت کند:
پس ازدواجم چه؟ بچه دار بشوم آخر یا نه؟ قرار است مستقل زندگی کنم یا با والدین؟ چه چیز را دوست دارم؟ تحصیلاتم چه؟ شغلم چه؟ و ... برای سی سالگی باید آماده شد و آن را باید مدیریت کرد. نباید گذاشت از پا درآوردت و نباید گولت بزند که عمرت تمام شد و حالا چه خاکی بر سرت می کنی؟ سی سالگی می تواند یک عمر و انتهای امید به زندگی باشد یا ابتدای جوانی و تصمیم برای تغییر رشته، انتخاب شغل، انتخاب همسر و ... و خبر خوش اینکه متخصصین عصر حاضر، توصیه می کنند برای تصمیم گیری های مهم زندگیتان تا سی سالگی صبر کنید. اما پس از آن دیگر ریسک های سازنده کنید برای ادامه ی زندگی با توجه به اهداف و رسالتتان.
چقدر قاطعیت و صراحت خوب است.
قاطع بودن و سلامت قاطعیت به وجود دو شخصیت قاطع و سالم نیاز دارد:
کسی که می تواند ابراز کند و کسی که می تواند قبول یا رد کند. دو فرد بالغ که حتی در کودکی شان هم بالغند. التماس هیچ ایرادی ندارد. دوستش داری. چرا باید خیلی بالغانه درخواست کودک درونت را نادیده بگیری. اما درخواست و اصرار و التماس با کنترل گری فرق می کند و همه ی ما این را می فهمیم.
گذشته از اینکه جولی چرا از اکسل جدا شد؟ ستایشش می کنم که به محض اینکه مطمئن شد می خواهد لبان ایوند را ببوسد، به اکسل اعلام کرد و در این اعلام کاملا قاطع بود. می دانست پشیمان می شود ولی باید می رفت چون اگر نمی رفتن انتهایش خیانت آشکار بود (نه خیانت ضمنی که دو طرف توجیهش می کردند). خیانتی که همگان آن را خیانت می شمرند.
پس صادقانه و جرأتمندانه اعلام کرد(هرچند آمیخته به دروغ هایی دلسوزانه بود) اما شمار عظیمی را می شناسم که نمی گویند و یا خود را سرکوب می کنند یا خیانت می کنند. اکسل را هم ستایش می کنم هم برای درخواست هایش و هم برای کنترل نکردن و اینکه در جولی احساس گناه نکرد.
باید تحت هر شرایطی سوخت و ساخت یا باید به محض حس پیدا کردن به کسی گذاشت و رفت؟
من همه ی این ها را در سلامت روان و مشخص کردن ارزش ها و مانیفست شخصی می دانم. زمانی که به جای خودت روان بیمارت تصمیم می گیرد، نه ماندن می تواند گزینه ی درستی باشد و نه رفتن. چون ماندن نوعی وابستگی و پناه بردن به ناحیه ی امن است و رفتن نوعی فرار.
اما آگاهی که آمد و سبک زندگی و مانیفست و هدف که مشخص شد، تو خود را می شناسی. اهل تعهد اگر نیستی اصلا متعهد نمی شوی. اگر هم آدم متهدی هستی مرزها و خط قرمزهایت مشخص می شود تا به محض رد شدن از خط قرمز غزل خداحافظی را بخوانی.
اما اگر تغییرات شخصیتی در هریک از دو طرف ایجاد شد و خواستی تصمیمی غیر از آنچه قبلا گفتی بگیری، پیشنهاد من تآمل، تحلیل سود و زیادن، مشورت با کودک درون و مشورت با مشاور خبره است و سپس تصمیم گیری بالغانه.
برعکسش هم صادق است. اگر بنایت بر تعهد عاقلانه است، پریز را نزن! حتی تصور هم نکن. چشمانت را ببند و به زندگی برگرد. چون انتخاب کرده ای که بمانی و متعهد باشی و از زندگی کنونی ات لذت ببری
جولی خود کم بینی داشت؟ در فیلم انگار می خواهد جوری همین را نشان دهد. خودکم بینی، حس اضطراب، گم شدن و گم شده داشتن. خوب می دانیم که تمامی این ها برمی گردد به نبود والد حمایتگر بیرونی( پدر ناکارامد جولی) فکر می کنم توضیح واضحات ندهم که دوستان شرکت کننده در دوره های خودشناسی مقدمانی و پیشرفته کاملا واقفند که چه پیامدی دارد.
توکو فوبیا یا ترس از بچه دار انواع و اقسام دارد:
به قولی وقتی به دنیا آمد دیگر هست تا آخر عمرت. هرگز نمی توانی کنترل ضد را بزنی!.
هرچند برخی بعد از بارداری ناخواسته این ترسشان می ریزد ولی راه حلی که به نظرم می رسد بازهم تصمیم گیری آگاهانه است. از همان مدل که برای ازدواج گرفته می شود و بعد هم البته دیگر طلاقی درکار نیست! باید دست کم تا وقتی نیاز هست پای تعهدت بمانی اگر بخواهی متعهد عمل کنی. پس بسیار مهم است پیش از بارداری همه ی بررسی ها انجام شود و در بستری آرام و مطمئن این اتفاق بیفتد.
برخی برای ازدواج نیستند برخی برای مادر شدن. قرار نیست همه ی دخترها و پسرها ازدواج رسمی و دائمی کنند و مادر و پدر شوند هرچند قانون طبیعت بر این است. اما هر قانونی استثنایی دارد!
کسی که هنوز به خودش، تمایلاتش، زخم هایش، رسالتش، تیپ شخصیتی و هویتش اش، اختلال هاش شخصیتی و بیماری های روانی اش و ... دست پیدانکرده است. یا کسی که حاضر نیست متعهد شود و برای متعلقاتش صرف وقت و هزینه کند، یا کسی که می داند نمی تواند اصلا به یک نفر متعهد شود، کسی که حوصله ی خودش را هم ندارد چه برسد به دیگری. کسی که با تنهایی خودش به حد کافی خوش است، کسی که میل جنسی ندارد یا میل جنسی نامتعارف دارد و ... این افراد تا اطلاع ثانوی نباید ازدواج کنند.
ازدواج تعهد می خواهد. وقت می خواهد. صرف هزینه می طلبد. سلامت و کفویت می خواهد. حضور در اجتماع را دارد و پیش بینی ثبات طی پنجاه سال مثلا! پس بهتر است با خودمان صادق باشیم.
اگر مردها پریود می شدند همه ی دنیا از آن مطلع می شدند!
همین کافی است و درون همین دیالوگ یک دنیا حرف است.
این جمله نشان می دهد جولی بالاخره دارد به درون خودش می رود و به خودش فکر می کند. هرچند سوال عالی بود اما استنتاج و تصمیم جولی نشان داد جوابی برای این سوال ندارد. بازهم انتخابی که کرد طبق حس و هیجان درونی بود. نه کارگردانی و بازیگری اصلی زندگی. طبقه گفته ی اکسل، جولی اهل فرار و انکار بود.
به کجا؟ «هر وقت اوضاع سخت می شود فرار می کنی= راهکار ها فرار و انکار»
می گویند ترس از مرگ نتیجه ی زندگی ناکامل است. بازهم برمی گردیم به اصل خودشناسی و به دست گرفتن فرمان زندگی. هرچند من فکر می کنم هرچقدر هم که زندگی ات را کامل کنی بازهم انقدر زندگی وسیع است که حسرت هایی را باخود به همراه خواهی داشت. راه حل چیست؟ به هنگام و در حال کامل زندگی کن و با سایر آرزوهایت بالغانه خداحافظی کن و از ذهنت ببر.
دیالوگ: من خیلی وقت تلف کردم که نگران اشتباهاتم باشم. اشتباهاتی که پیش آمد هیچ وقت چیزهایی نبود که نگرانش باشم.
نیم بیشتر عمر ما صرف آرزوهای دیگران، استانداردهای دیگران، مهرطلبی و تایید گرفتن، جا به جا شدن اهم و مهم. اهمالکاری و غیره می شود. شاید اگر همه از ابتدا از طریق معلمین اولیه مان یاد می گرفتیم زندگی مان را زندگی کنیم و مشخص کنیم چه مواردی را باید قربانی کرد تا مسیر اصلی را بپیماییم، حسرت هایمان کمتر می شد و پذیرش مرگ هم آسان تر.
اصلا چه کسی می گوید چه خوب است و چه بد؟ حال کی خوب است و حال کی بد است؟ جز خود فرد چه کسی به این تحولات درونی واقف است؟ بله! ما می گوییم مادامی که کسی خود و دیگری را آزار نداده است، کاری به کارش نداشته باشید. به شما چه طبق استانداردها عمل می کند یا خیر؟ او انتخاب کرده این گونه از زندگی لذت ببرد و به رشد برسد. پس لازم نیست برایش نسخه بپیچید. هر وقت سراغ شما آمد و نسخه خواست، آن موقع می توانید طبق تخصصتان راهنمایی اش کنید.
شما حاضرید همین جوری یک دفعه سرتان را پایین بیندازید و پا به میهمانی ای بگذارید که دعوت نشده اید و هیچ کس نمی شناسدتان؟
بعد هم سر صحبت را با مردی متاهل باز کنید و هی نخ بدهید تا عاقبت او را در دام عشق بیندازید؟
سرزندگی و جسارت جولی را برای جلب توجه تحسین می کنم. کاری ندارم که کارش از نظر اخلاقی چه باری داشت؟ اینکه منتظر نمی ماند که سراغش بیایند. او بود که انتخاب می کرد. او بود که برای طرف مقابلش تصمیم می گرفت. من این را پای غریزه اش می گذارم و نه عمد ولی جالب بود! از جواب رد و طرد انگار نمی ترسید. انگار بیش از حد مطمئن بود که خواستنی است. اما این با عزت نفس پایینش چطور قابل جمع است؟
مسآله اینجاست که جولی به صورت تصادفی، خود را مرتبا می آزماید تا ببیند هنوز مقبولیت دارد؟ این سرمایه ی اوست که ادامه دهد. او حاضر است چنین ریسکی بکند تا مطمئن شود خواستنی است و افرادی که خطر می کنند به مراتب از ما عاقل نماها که سعی می کنیم حدس بزنیم و احتیاط کنیم، موفق به دریافت شانس و فرصت های جدید می شوند.
فکر می کنم اگر اکسل همه ی حرف هایش را به جولی می زد: اینکه او فوق العاده است، اینکه جذاب است و ... اگر اندکی از تم درونگرایی اش فاصله می گرفت، شاید جولی نیاز به رفتن به آن مهمانی را نداشت.
مشکل، سن اکسل بود یا تفاوت شخصیتی، بهرحال همه چیز را نباید تقصیر سن و شخصیت و غیره بیندازیم. پس مهارت کجا قرار می گیرد؟
مهارت اینکه عشق بورزیم،هیجانات خود را مدیریت کنیم، هنر رابطه داشتن را یاد بگیریم. حتی بتوانیم حسمان را به سن طرف مقابلمان نزدیک تر کنیم.
شاید در آینده ای نزدیک، مهارت جای کفویت را بگیرد. دیگر به دنبال این نباشیم که طبیعت ما را به هم پیوند زند. یاد بگیریم به زبان هم حرف بزنیم، به میل و شخصیت هم نزدیک شویم و خلاء های همدیگر را پر کنیم! اگر بخواهیم این فیلم را با اسمش داوری کنیم، باید بگویم بدترین آدم دنیا خود ماییم! حال یا به روی خودمان می آوریم یا با سیاستی دروغین پشت نقاب خوب بودنمان مخفی می شویم.
ثبت دیدگاه
ورود برای پیوستن به گفتگو
ماموریت اشتراک نظر
عزیز، امتیاز روزانهت رو برای اولین بازخورد دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
با ثبت یک بازخورد دیگه میتونی بازم امتیاز جمع کنی!🦋💜