عزیز، امتیاز روزانهت رو برای خوندن اولین مقاله دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
به صفحه مقالات برو تا بتونی مقاله بعدی رو بخونی و امتیاز جمع کنی.🦋💜
این اولین جمله من برای این کتاب است. اولین دلیل خواندنش هم همین بود، یکی از کامنت های ذیل معرفی این کتاب در اپلیکیشن طاقچه که نوشته بود با خواندن این کتاب با کلی کتاب دیگر آشنا میشوید:)
موضوع کتاب شرح حالی از نویسنده کتاب است. نینا، زنی که خواهر بزرگتر ۴۶ساله اش را به علت سرطان از دست می دهد. بعد از آن به زعم خودش برای حل کردن و درمان خشم و ناراحتی حاصل از این سوگ سه سال تمام خودش را با انواع فعالیت ها ورزشی و سفر و ... سرگرم می کند. نینا بعد از سه سال ،می فهمد عملا چیزی حل نشده است. او در روز تولد ۴۶ سالگی خودش تصمیم می گیرد به مدت یکسال روزی یک کتاب بخواند و ایضا نقد آن را هم بنویسد و در وبلاگ شخصی اش منتشر کند. یک چالش تمام عیار!
«کتاب خواندن را شروع کردم نه برای گریز از زندگی بلکه برای گریز به سمت زندگی» این اولین جمله کلیدی کتاب برای من بود. در واقع این کتاب داستان خاص و پر کشش و هیجان انگیزی ندارد. یک کتاب تخصصی خودیاری درباره سوگ هم نیست. حتی یک کتاب تخصصی درباره کتاب هم نیست؛ بلکه بیشتر تجربه زیسته زنی است که تصمیم میگیرد برای مواجهه با تجربه سوگش و زندگی بعد از آن، یک چالش کتابخوانی را انجام دهد. او هر روز روی مبل بنفش گوشه پذیرایی اش می نشیند و دقیقا مثل کار مهمی که حتما هم باید آداب خاصی داشته باشد کتاب می خواند.
قضیه از آن جایی برایم جالب شد که می دیدم نینا کم کم به کمک کتاب هایی که میخواند برخی باورهای قبلی خودش درباره زندگی را با باورهای جدیدی که از کتاب ها می آموزد عوض می کند. همین باعث می شود کم کم مسیر پذیرش سوگ خواهرش را طی کند. بجز این عادت کتابخوانی نینا و به اشتراک گذاشتن آن سبب می شود علاقه مندان به کتاب از شهر ها و کشورهای دیگر با او ارتباط بگیرند و درباره کتابها با او تبادل نظر کنند.
(کتاب را از اینجا دانلود کنید و بخوانید)
«هیچ ناوی مثل کتاب ما را به سرزمین های دور نمی برد»
این یکی از جمله های فصل های پایانی کتاب است. ما می توانیم کیلومترها و سالها را طی کنیم، با آدم های جدیدی همراه شویم و در موقعیت های مختلفی خشم و اندوه و امید و شادی را تجربه کنیم و همه این ها در حالی است که یک جا نشسته ایم و کتاب میخوانیم. این توضیح را به خوبی در کتاب «تولستوی و مبل بنفش» می بینید.
تجربه شخصی خودم درباره داستان ها همین است. انگار که شخصیت ها را میشناسم و با آنها زندگی کرده ام، انگار که با آنها و کوچه ها و خیابان ها و خانه های داستان خاطره دارم. مثلا من هنوز آن عصر سرد تبریز در سمفونی مردگان را یادم می آید. وقتی اورهان و پدرش اتاق توی زیر زمین را که اتاق آیدین بود، با همه کتاب ها و متعلقاتش آتش زدند. من آن جا بودم. من غم و خشم عمیق آیدین وقتی اتاق سوخته اش را دید را خوب به یاد دارم. یا مثلا من اگر یک روز عمو شلبی داستان های شل سیلور استاین را بدون اطلاع قبلی ببینم، می توانم به خوبی بشناسمش. یک عموی مهربان و میان سال و البته یک انسان معمولی با داستان های ساده و پرمفهومش.
لذت بخش ترین و جذاب ترین فصل کتاب برای شخص من فصل هدف مهربانی بود. آنجا که باور نینا برای لزوم بودن مهربانی پررنگ تر و مستحکم تر می شود. این که آدم ها در بسیاری از موارد زورشان به شکست ها و ناکامی ها و اتفاقات بد زندگی شان نمی رسد. در همین موارد این همدلی و مهربانی اطرافیان است که می تواند مسیر جلو رفتن و تاب آوری شان را هموار کند.
نینا تجربه سوگ خودش متعاقب از دست دادن خواهرش را مثال می زند. اینکه بعد از مرگ خواهرش دوستان و آشنایان زیادی برای تسلی دادن به او تلاش کردند. بله تسلیت ها و کارهای آنان خواهرش را زنده نمیکرد اما به او کمک کرد مسیر سوگ خواهرش را بهتر و با فشار کمتر طی کند. «کارهای محبت آمیز ریسمان هایی هستند که بین آدم ها رد و بدل می شوند تا شبکه امنیت ایجاد کنند.»
در آخر کتاب تولستوی و مبل بنفش یک کتاب معمولی است. این ارزش را دارد که دست کم یک بار آن را بخوانید. یک کتاب معمولی که می تواند برای همه ما آدم های معمولی مفید باشد.
ثبت دیدگاه
ورود برای پیوستن به گفتگو
ماموریت اشتراک نظر
عزیز، امتیاز روزانهت رو برای اولین بازخورد دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
با ثبت یک بازخورد دیگه میتونی بازم امتیاز جمع کنی!🦋💜