عزیز، امتیاز روزانهت رو برای خوندن اولین مقاله دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
به صفحه مقالات برو تا بتونی مقاله بعدی رو بخونی و امتیاز جمع کنی.🦋💜
فیلم US رو من با نیت دیدن یک فیلم وحشتناک دیدم. هرچند بیشتر از اینکه در من وحشت ایجاد کند، ذهنم را شدیدا درگیر کلی مفاهیم کرد.
برای دیدن فیلم «US» اینجا را کلیک کنید.
مفاهیم اساسی رو به رو شدن با خود آنهم بخش تاریک و دلهره آور خود! یونگ به این بخش می گوید «سایه»
بیشترین مفهومی که در فیلم «آس» خواسته یا ناخواسته ذهن فردی مثل من را به بازی می گیرد، سایه هایی است که مکمل ماست. بخش تیره و تاریک ماست. بخشی که همیشه ما از آن می ترسیم و فرار می کنیم.
واژه سایه، برای بخشی از شخصیت گفته میشود که به دلیل ترس، جهل، خجالت یا نبود عشق، طرد شدهاند. ما با این ها کجا کمی آشنا می شویم؟ هنگام واکاوی و کشف «کودک درونمان» جایی که آماده می شویم تا کودکمان را هرچند زشت، ضعیف، خجالت آور، ترسیده، و بیمار بپذیریم.
طبق گفته یونگ: ((سایه آن کسی است که نمی خواهید باشید.))
سایه، نیمه تاریک وجود ماست؛ شامل جنبههای منفی و تاریک و حتی شیطانی میشود که سعی در مخفی کردن آن دارید. منشاء بخشی از وجود سایه ها گذشته اولیه ماست؛که همان انسان وحشی،حقیر همراه با حرص ،هیجانات و عواطف شدید و کنترل نشده است.
این فیلم شاید در پی این نبود که بخواهد ما را با سایه هایمان رو به رو کند. چون در آن صورت سناریو به گونه ای دیگر نوشته می شد. اما بهرحال نزدیک ترین فیلم بود برای بازکردن مبحث سایه ها.
و اما برویم سراغ نکته هایی که من دیدم.
زیر زمین، دالان ها، نشان از ناخودآگاه ماست. جایی که سرکوبش کرده ایم و دیده نمی شود. اما به گونه ای دیگر با تمی ترسناک، زندگی ما را زندگی می کند. ما آن بعد وجودی خودمان را آنجا رها کرده ایم. کسر شآنمان می شود با آن رو به رو شویم و اقرار کنیم که او بخشی از وجود ما و زندگی ماست. کسرشآن که هیچ! از آن می ترسیم! از آن متنفریم. اما این بخش برای خودش زندگی دارد. دل دارد و تا آخر عمر به دنبال ما می آید.
شاید در نگاه من پاسخ به تمامی سوالات و رمزهای نهفته در این فیلم، برمی گردد به اتاقک پر رمز و راز و عجیبی به نام find yourself خودت را پیدا کن. اتاقکی که از دید همه پنهان مانده است! هرچند کاملا جلو چشم همگان است. اما انکار می شود. اما جالب اینجاست که شاید «کودکان» بیشتر آن را می بینند و به آن توجه می کنند. در قسمتی از فیلم می بینیم که پسر داستان یکی از سایه ها را می بیند که بیرون آمده و از دستانش خون می چکد! هرچند با صدای مادرش بی خیال کشف ماجرا می شود و می رود.
داستان فیلم به ما می گوید: بیهوده فرار نکن! سایه ات دنبالت می کند. منتظرت می ماند. به دامت می کشد و یک روز یک جا با او باید مواجه شوی و بجنگی! تقاص همه ی انکارها و فرارهایت را باید پس بدهی. به عقیده ی «یونگ» سایه بخشی از وجود است. چیزی که هستیم و چیزی که می خواهیم بشویم. ما همیشه در فرار از چیزی که هستیم، به سوی آنچه که می خواهیم باشیم هستیم. و این بیماری زاست.
دیالوگ هایی که در چند سکانس بین ادی و سایه اش رد و بدل شد به شدت به همین مفاهیم اشاره می کند. حتی به نظر من جا به جایی سایه و «من» هم چیزی را تغییر نمی دهد. آنچه هست تعارض و تفاوت روی زمین و زیر زمین. شخصیت نقاب دار و واقعی است.
«دختری بود که سایه ای داشت. چیزی آن دو را به هم متصل می کرد...سایه، به سهم خودش مجبور به تکرار بود! تکرارهایی از جنس سایه.... حالا زمانه ی ماست. زمانی که باید بالا باشیم. » و بالاخره سایه ای که گمش کردی یا از او فرار کردی، تو را به تله می اندازد.
به باور «یونگ» فرار از سایه باعث تشدید قدرت او می شود. انکارش هم باعث رنج و عذاب و پشیمانی بیشتر است. همچنانکه می بینیم ادی قلابی، چگونه سایه ی اضطرابی همیشگی را بر کل زندگی اش داشت.
با سایه ات هرگز نجنگ! زور او بیشتر است. چون او واقعیت است و تو وانمود! او می خواهد زندگی کند و تو می خواهی خوب جلوه کنی. بردن در این بازی خودش باختن است. سایه ها هرگز نمی میرند! سایه ها می کشند!
هیچ کس شاید باور نکند که ناخودآگاه، انقدر قوی است که می تواند ما را مدیریت کند! می تواند ما را بیهوش کند، در زیرزمین به بند کشد و خودش بالا بیاید، بدون آنکه اطرافیانمان بویی ببرند. ما در وادی فراموشی رها می شویم و سایه است که به جای ما مدیریت زندگی مان، کل زندگی مان را می گیرد و زندگی می کند.
این را جیسن کشف کرد. وقتی توانست سایه اش را درک کند. آتش آتش می زاید. اما مگر چقدر شانس این را خواهی داشت که سایه را وادار به انجام «ادایی» بکنی که گورش را گم کند و بسوزد؟ گاهی اوقات کاری که می کنی، تو را هم همراه با او به کام مرگ می برد! در ظاهر سایه متصل به ماست. دنبال سر ما راه می افتد و کاری را می کند که ما اراده می کنیم. دستت را به زنجیر می کشد و لباس تو را می پوشد و وانمود می کند که تویی!(و شاید برایتان جالب باشد بدانید که قیچی نماد اتصال یا دوتایی بودن است).
می گویند هرچه بکاری همان را درو می کنی! این حکایت سایه است. ببین چه کاشتی؟ همان را در زمانی تحویل خواهی گرفت!
مردم غالبا سایه هایشان را نمی بینند. همانند خانواده ی جاش، سرخوش زندگی اند تا ناگاه سر بزنگاه، با سایه ی خود برخورد می کنند و تا بفهمند چه شده، دمار از روزگارشان در می آید. خیلی ها هم اصلا تا آخر عمر برخوردی با سایه ندارند. این افراد، یقین بدانید برخوری با «خود واقعی» شان هم ندارند.
پس باید چه کرد؟
اگر سایه هایت را کشف نکنی و نپذیری، وقتی اتصالت از او قطع شد و به بندت کشید، در ادامه، فرزندان و خانواده ات را هم تصاحب می کند. شک نکن که آسیب سایه ها آسیبی بین نسلی است. خطر سایه در صورت ماندگاری دائم در دالان، می تواند به کابوسی تبدیل شود که کل زندگی ات را منتظرش هستی و هیچ آرام و قراری نداری.
اگر می خوای سایه مالک تو و خانواده ات نشود، باید در ابتدا بپذیری اش و سپس مالکش شوی.
مسئولیت سایه را که به عهده نگیری، او به جای تو تصمیم می گیرد. زندگی می کند. حرف می زند. به خودت می آیی می بینی این زندگی ایده آل تو نیست. این شخصیتی نیست که تو به دنبالش بودی. دائما سایه ی والد سرزنشگر بر سرت است. نمی دانی چه مرگت شده که نمی توانی بالغانه رفتار کنی. روز به روز بیشتر درگیر بخش سیاه شخصیتت می شوی. هر روز که می گذرد هم سخت تر می توانی مهارش کنی! سايه ما، ما را از بيان كامل خويشتن، سخن گفتن از حقيقتمان و از يك زندگى اصيل بازمىدارد.
فقط با پذيرش دوگانگىمان است كه مىتوانيم خود را از قيد رفتارهايى كه بهطور بالقوه مىتواند موجب سقوطمان شوند، رها كنيم. اگر ما تمام آنچه هستيم را نپذيريم، مطمئنآ اثر سايه ما را غافلگير خواهد كرد.
وقتی ما بتوانیم بخش سیاه و شیطانی وجودمان را ببینیم و بپذیریم، آن وقت است که می توانیم تغییرش دهیم. چرا که ما دیگر مالک آن بخش وجودمان هستیم و هرگز از بودنش شرمسار نیستیم. چون میراث اجدادمان است و بهرحال یک واقعیت است. چرا باید از آن بگریزیم؟
شهامت و اعتماد به نفس زمانی در وجود ما شکوفه می زند که بتوانیم قبول کنیم ضعف و شکست و زشتی و اشتباه نیز از آن ماست. نقاب را رها کنیم و خود را در آینه ببینیم! دست سایه را بگیریم و از دالان های نمور زیرزمینی بیرونش آوریم و با او زندگی کنیم. تازه آنجا می فهمیم قدرت واقعی کجاست. دیگر نه فراری هست و نه انکار. هرچه هست زندگی است.
امیدوارم از این تحلیل، استفاده ی کامل را برده باشید. خوشحال می شوم اگر شما نیز نظر و تحلیل و نکته های خود را به عنوان مکمل در بخش نظرات و دیدگاه ها ارسال کنید تا وزن معنایی و مفهومی مقاله بیش از پیش شود.
ثبت دیدگاه
ورود برای پیوستن به گفتگو
ماموریت اشتراک نظر
عزیز، امتیاز روزانهت رو برای اولین بازخورد دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
با ثبت یک بازخورد دیگه میتونی بازم امتیاز جمع کنی!🦋💜