عزیز، امتیاز روزانهت رو برای خوندن اولین مقاله دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
به صفحه مقالات برو تا بتونی مقاله بعدی رو بخونی و امتیاز جمع کنی.🦋💜
عزیز جهان چاپ نشر کتابستان، خاطرات دکتر عبدالعزیز خضری به قلم اکبر صحرایی است.
دکتر خضری جراح و اورولوژیست ومتولد سال 1313 در روستای اِوَز از توابع شیراز است.او تاکنون ۱۵۰۰۰ هزار جراحی رایگان در سطح خاورمیانه انجام داده است. و اکنون در آستانه نود سالگی هنوز به حرفه خود مشغول است و جراحی می کند، در واقع همان رسالت کودکی و جوانی خود را زندگی می کند.
کتاب خاطرات ایشان از کودکی اش شروع می شود.
از همان ابتدای کتاب خاطراتش را در مورد قحطی و شیوع بیماری های مختلف بیان می کند. اینکه در زمان جنگ جهانی و قحطیِ به دنبال آن، وجود طبیبی به نام شیخ امین نعمت بود. یا در جایی دیگر از کتاب دوباره از شیخ امین می نویسد که دختر بچه ای را که توسط گرگ زخمی شده بود نجات می دهد.
«هر چه بیشتر طبابت شیخ را می دیدم، بیشتر علاقه پیدا میکردم به طبابت. دوست داشتم شاگردش بشوم و قوطی دارو و وسایلش را حمل کنم.»
اولین تصاویر رسالت عبدالعزیز جوان در ذهنش شکل می گیرد.
می نویسد پدرش برای درس خواندن و دانشگاه رفتن تشویقش میکرده است.
در 18سالگی وارد دانشسرا می شود. دو سال بعد فارغ التحصیل میشود و به عنوان معلم به مدت سه سال در شهرستان های تابعه ی شیراز خدمت می کند.
و در ادامه اینطور نقل می کند:« بی درنگ حکم تدریسم را به مدارس سیکل اول (هفتم، هشتم، نهم) نوشت و دستم داد : «موفق باشید!»
درس زبان انگلیسی میدادم و دستمزد خوبی هم داشتم ، ولی افق آرزو و هدفم را بالاتر از این ها می دیدم: « باید بروم دانشگاه»
سر انجام در کنکور سراسری سال ۱۳۳۶ شرکت می کند. آن زمان ۲۳ ساله است. همان سال پزشکی اصفهان قبول می شود. مدتی اصفهان می ماند و بعد انتقالی می گیرد برای شیراز. پزشکی عمومی و تخصصش که جراحی است را از دانشگاه علوم پزشکی شیراز اخذ می کند.
در داستان دکتر خضری رسالت اولیه او در ادامه مسیر زندگی شخصی و کاری اش نقش پر رنگی دارد. شرکت در کنکور و تحصیل در دانشگاه، خواندن تخصص، شروع به کار و حتی مهاجرت برای ادامه تحصیل برای یادگیری رشته ای که قبل از آن در ایران تعداد کمی در آن تخصص داشتند، همه این ها حول یک محور می گردند. اینکه عبدالعزیز در بزنگاه هایی باید تصمیم بگیرد و نهایتا بر اساس همان پی رنگ ذهنی اش از رسالتش تصمیم میگیرد.
«خودم فارغ التحصیل دانشگاه پهلوی بودم که وابسته به دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا بود و برای پذیرش فارغ التحصیل های دانشگاه پهلوی، سر و دست می شکستند. یک گوشه دلم می گفت :« فرصت طلاییه، تخصصم رو میگیرم. نخواستیم ، برمیگردم ایران.»
اما گوشه دیگر دلم جوابش میداد:« معلوم نیست بعد از چهار سال رفتن آمریکا و گرفتن تخصص، هزار تا قفل و زنجیر به پایت بسته نشود خضری!... الان طبابت مردم واجب تره... مادر با یه بیماری معمولی قلب از دنیا رفت... درد کهنه آپاندیس برادر ... معلوم نیست فردا نوبت کی باشد. این جا می تونی هر روز تعداد زیادی مریض زجر کشیده رو طبابت کنی...»
در جنگ درونم سرانجام حساب خودم را صاف کردم. برق نگاه بیمار زجر کشیده ای که مداوا شده، با هیچ لذتی قابل قیاس نبود.»
در سال ۵۳، پس از گذراندن دوره پنج ساله خدمت در شیراز و بندر لنگه دانشگاه به او پیشنهاد می کند برای ادامه تحصیل در رشته اورولوژی به خارج از کشور برود. در آن زمان تنها دو نفر دیگر در کل کشور تخصص اورولوژی داشتند.
«-: دکتر حاضری برای تخصص اورولوژی به آمریکا یا انگلیس بروی؟ اگر به منافع شخصی کار فکر کنی قطعا یه نفع شما نیست. فکرات رو بکن، فردا خبرش رو به من بده.» شب که به خانه رفتم همه فکر و ذکرش به انتخابم بود. دو پزشک دیگر در این رشته کار می کردند. آن ها در سال ۱۳۴۸ برای نخستین بار در ایران با موفقیت پیوند کلیه را انجام دادند. با توجه به اینکه دو سال دستیار آنها بودم و ابتکار و نوآوری ها را از نزدیک شاهد بودم علاقه ام به این رشته زیاد شده بود. بنابراین خودم را قانع کردم که این رشته به همانند من نیاز دارد.»
سر انجام دکتر خضری همراه همسر و سه فرزند خردسالش برای تحصیل رشته اورولوژی راهی بریستول انگلستان می شود.
در سال ۵۷،پس از طی کردن چهار سال تحصیلی با توجه به اعتبار و دانشی که دارد و شرایط آن روزهای ایران، پیشنهاد کار در بیمارستان بریستول را دریافت می کند و در مورد آن اینطور می نویسد:
«مثل خودشان بدون تعارف پاسخ پروفسور پیکاک را دادم: استاد من به دو علت باید برگردم ایران. اول تعهد و قرار دادی که با مملکت و مردم خودم دارم. همین که بعضی پزشک ها به انگیزه هایی کشور را ترک می کنند بزرگترین دلیل من برای بازگشته. دوم شرایط فرهنگی انگلستان چیزی نیست که با طبع من و خانواده ام جور باشه. از پیشنهاد شما سپاسگزارم استاد.»
به همین ترتیب دکتر خضری پس از چهار سال تحصیل به ایران باز میگردد و این بازگشت چه زمانی است؟ آبان ۵۷. در اوج روزهای پر التهاب ایران، روزهایی که آینده سیاسی و اجتماعی ایران بسیار مبهم است. با این حال باز هم دکتر خضری دنباله ی همان رسالت را می گیرد. در شرایط بحرانی پس از انقلاب ، در شرایطی که کشور درگیر جنگ است و در شرایطی که سایر اورولوژیست هایی که می شناسد به دلایلی به خارج از کشور یا شهرهایی به جز شیراز می روند، می ماند و بخش اورولوژی و رشته ای را که در آن تحصیل کرده سر و سامان می دهد.
دکتر خضری و همسرش ، دکتر جهان توکلی
خوش سلیقگی دیگر برای این کتاب انتخاب عنوان آن است : عزیزِ جهان. جهان نام همسر دکتر خضری است. دکتر جهان توکلی متخصص بیهوشی که در همه سال های خدمت و طبابت دکتر از دانشگاه شیراز تا اتاق عمل بیمارستان منطقه محرومِ بندر لنگه و تا تحصیل در بریستول و بازگشت به ایران هم پا و همسفر همسرش بوده است.
در جایی از کتاب می نویسد:
«روز دهم زایمان، به دلیل نبود دکتر بیهوشی، جهان آمد مریض خانه و با من مشغول کار شد. مراقبت از دو بچه و مشغله عجیب شبانه روزی من و جهان در مریض خانه اجازه سر خاراندن را به ما نمی داد.»
دکتر خضری در آستانه نود سالگی، سال ها پیش از سمت استادی دانشگاه بازنشسته شده است ولی همچنان در مسیری که از همان کودکی در سر داشت به درمان و جراحی بیمارانش ادامه می دهد.
ثبت دیدگاه
ورود برای پیوستن به گفتگو
ماموریت اشتراک نظر
عزیز، امتیاز روزانهت رو برای اولین بازخورد دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
با ثبت یک بازخورد دیگه میتونی بازم امتیاز جمع کنی!🦋💜