عزیز، امتیاز روزانهت رو برای خوندن اولین مقاله دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
به صفحه مقالات برو تا بتونی مقاله بعدی رو بخونی و امتیاز جمع کنی.🦋💜
روان انسان دچار چه حالت هایی می شود؟ چگونه است که گاهی اوقات از ما یا دیگران یکسری اعمالی سر میزند و یک دفعه به خودمان می آییم ومیگوییم «من اصلا نمی خواستم اینجوری رفتار کنم، نمیدانم چرا اینجوری شد، آبروم رفت»...
یا بعضا کارهایی انجام میدهیم که حالمان با آن کار بد می شود. گاهی ما در تعامل با یکدیگر فکر می کنیم هر دو بالغ هستیم و کاملا رفتار عاقلانه داریم اما زمانی که آن رفتار را انجام میدهیم، آن رفتار، ما یا طرف مقابل را اذیت میکند یا خودمان اذیت میشویم .
با یک مثال شروع میکنیم. بعضی اوقات یک مسیر به درستی پیش نمیرود، صبح بیدار میشوید ولی حال خوبی ندارید، چند ساعتی میگذرد و یک دوستی زنگ میزند و باهم گفتگویی میکنید که حالتان را خوب میکند. اکنون شما از خوشحالی میخواهید این حس را به همه منتقل دهید. حتی ممکنه ایده های خوب به ذهنتان خطور کند و بخواهید همان موقع عملی کنید .
بعد از مدتی سرکار میروید، ممکن است یک جلسه مهم داشته باشید و یک سری مسائل مهم مطرح شود و حس شما در این موقعیت یک حس خنثی است. نه ناراحت هستید نه انرژی بالایی دارید، چون یک سری صحبت های خشک و به دور از هیجان شنیده اید.
بیرون جلسه ناگهان یادآور میشوید که مثلا یک کار خاصی را در آن جلسه انجام داده اید یا نداده اید مثلا با یک نفر خداحافظی نکردید یا بعضی مسائل را مطرح نکردید و...، حالتان بد میشود و با خود میگویید « چه اشتباهی کردم، چقدر زشت شد، حالا در مورد من چه فکری می کنند و...». دوباره دچار خودخوری و ناراحتی می شوید.
صبح تا شب انرژی شما پایین و بالا میشود. و طبق انرژی و حال تان، شما یک سری کارها را انجام می دهید یا انجام نمیدهید.
قبل از مطالعه ادامه مقاله بهتر است با نظریه ای که میخواهیم با آن رفتارمان را تحلیل کنیم آشنا شویم.
اسم این نظریه «نظریه تحلیل رفتار متقابل» یا « Transactional Analysis » است که به صورت اختصاری به آن «TA» می گویند. ابداع کننده این نظریه اریک برن، به بررسی این موضوع که چرا انرژی ما تغییر میکند؟ چرا یک روز قول میدهیم ولی عملی نمیکنیم یا حتی بعدا پشیمان میشویم و میگوییم «در آن موقعیت چه فکری کردم که همچین تصمیمی گرفتم؟»
ما سه حالت نفسانی داریم و در هر لحظه که از خود واکنشی نشان می دهیم در یکی از حالت های نفسانی مان قرار داریم. اسم این حالت ها : ۱) والد ۲) بالغ ۳) کودک
در وهله اول ما با حالتِ کودک متولد میشویم. حالت کودک چگونه است؟ یک موجودی که کاملا به دور از هر آلودگی و آموزشی است. البته زمینه های وراثتی و ژنتیک موثر هستند ولی مثل یک کودک طبیعی است.
کودک حالت شاد و سرخوش دارد، به دنبال لذت های طبیعی خودش است و هر چیزی را دوست دارد لمس کند و به فکر آینده نیست. هر کاری که برایش خوشایند باشد انجام می دهد بدون اینکه فکر کند که این کار زشت است، مردم چه میگویند و... .
آرام آرام این کودک بزرگ میشود،کنجکاوی میکند و در پی کشف دنیا اطراف خودش است. شروع به ریسک کردن میکند که این ریسک ها مواردی را به کودک آموزش می دهد .
از حدود یک و نیم سالگی کم کم والدین شروع به آموزش دادن می کنند مثلا خودش غذا بخورد، راه برود، اینکه چه کاری خوب است چه کاری بد است و... . تمامی این موارد کودک را از حالت کودک طبیعی به کودک سازگار تبدیل میکند .
کم کم والدین، درون کودک نهادینه می شود. انگار والد، درونِ ذهن کودک به او می گوید چه کاری انجام دهد چه کار انجام ندهد و این موارد را با حالت های حسی هیجانی به او منتقل میشود. مثلا اگر زمانی مادری به فرزندش بگوید:« دست نزنی به آن وسیله ،خطرناکه. اگر این کار را بکنی دیگه دوستت ندارم »
وقتی مادر این مدلی با کودک رفتار می کند، کودکی که هیچ ذهنیتی از دنیا ندارد و خوب و بد را تشخیص نمی دهد، در ذهنش حک می شود که آدم بدی است چون کاری را انجام داده است که باعث طردشدن از مادرش شده و این حس را می گیرد که من دختر یا پسر بدی هستم. کم کم وقتی این کار تکرار میشود و والدین با کودک فقط با حالت عصبانیت، طرد کردن، تو خوب نیستی، تو کافی نیستی و... برخورد کنند کم کم درون بچه این حالت نهادینه میشود که فرد بدی است.
به این حالت، حالت والد میگویند. والدی که ما را کنترل میکند یا سرزنش میکند چون مشغول تربیت کردن ما است و میگوید چه چیزی درست است چه چیزی غلط.
حالت دیگه ای که از بدو تولد برای ما ایجاد میشود و تا بزرگسالی ادامه پیدا میکند، حالت بالغ است.
بالغ حالتی است که همه مسائل را میسنجد، کاملا بر اساس عقل و منطق، درست و غلط را نگاه میکند. مثلا والد میگوید « به بخاری دست نزنی خطر داره» ولی بالغ میگوید« بزار دست بزنم ببینم واقعا خطرناکه؟» و حرف دیگران را میسنجد که آیا درست است یا غلط. بعد ممکن است پی ببرد که درست بوده یا حتی غلط بوده یعنی حرف مامانم دروغ بود.
همین الان که مشغول مطالعه این مقاله هستید در حالت بالغ خودتان هستید چون کاملا از سر عقل و منطق و بدون هیچ هیجانی این کار را انجام میدهید.
نکته: بهترین حالت این است که هر دو نفر با حالت بالغ شان با یکدیگر رفتار کنند. این مدل رفتار، رها از افکار است یعنی بدون اینکه یکدیگر را با افکار غلط قضاوت کنیم.
خب تا اینجا با حالت های درون آشنا شدید و فعلا اینها را کنار میگذاریم چون در آینده کلی تحول و تغییر در درون ما ایجاد میشود.
ما دو نوع کودک و دو نوع والد داریم
زمانی که ما در مسیر رشد هستیم، با توجه به تربیت والدین و تجربه ای که ما از آنها داریم، والدِ درون ما نقش میگیرد. مثلا اگر والد، مرتب ما را کنترل یا سرزنش میکند، درون کودک به این صورت شکل میگیرد «حتما من بچه بدی هستم، به اندازه کافی خوب نیستم، مامانم من را دوست ندارد حالا چکارکنم من را دوست داشته باشد؟ » چون مادر همیشه در حال سرزنش کردن است و به صورت مشروط به کودک محبت و نوازش میکند.
نوازش مشروط یعنی مادر یا پدر زمانی شما را دوست دارند که بچه خوبی باشید و بچه خوب بودن هم آن چیزی است که مادر و پدر بگویند و تایید کنند، در غیر اینصورت بچه خوبی نیست.
تا حدود ۶ الی ۷ سالگی که بچه وارد مدرسه میشود تمام اطلاعات را از والدین میگیرد و بنای شخصیت ما در همین مدت شکل میگیرد و تا آخر عمرباقی میماند. یعنی ما تصمیم میگیریم که دنیا را تا آخر عمر طبق همان اطلاعات ۴ سالگی تا ۶ سالگی که بدست آوردیم ببینیم.
اگر بچه در زمان کودکی احساس ناکافی بودن و خوب نبودن داشته باشد و تا بزرگسالی فکر « من به قدری بد بودم که والدینم همیشه من را سرزنش میکردند » را داشته باشد، نتیجه این میشود که تا آخر عمر در تلاش است که خودش را ثابت کند و همه را راضی نگهدارد. در غیر این صورت هیچ وقت احساس رضایت و خوب بودن را ندارد.
نکته: در کودکی والدین برای کودک مهم است ولی در بزرگسالی والدین کنار رفته وکل جامعه برای او اهمیت پیدا میکند. بنابراین شالوده زندگی ما در این دو سال (۴تا ۶ سالگی) خلاصه میشود.
این رفتار والدین درون ما نهادینه میشود. به طوری که وقتی ما وارد مدرسه، دانشگاه و جامعه میشویم، والدین دیگر دستور نمی دهند بلکه این رفتار آنها ملکه ذهنمان شده است و خودمان نقش والد را برای خودمان بازی میکنیم و یک والد سرزنشگر یا کنترل گر درونی داریم.
بنابراین زمانی که ما از خانه خارج میشویم با افراد مختلف ارتباط میگیریم، خودمان با صدای درونی والدین و دیدگاه آنها به زندگی و خودمان نگاه می کنیم و خودمان را کنترل میکنیم. هر کاری میکنیم این والد ما را کنترل میکند « فلان جا شرکت نکنی چون وجهه خوبی ندارد، مردم چی میگن؟ و... » و مرتب ما را از انجام کارهای مختلف باز میدارد.
کودک شاد و کنجکاو که دست به هر کاری میزند تا دنیا را بشناسد. آنقدر والد سرزنشگر او را سرکوب کرده و اجازه حرکت کردن نداده است که در اینجا کودک شاد و طبیعی از بین میرود (یعنی کنار میرود و به آن اهمیت نمیدهیم ) و کودک به یکی از این حالت ها تبدیل میشود: ۱) لجباز ۲) لوس ۳) سرسخت ۴) خجالتی ۵)منفعل ۶) خودشیفته . همه اینها تاثیرات کنترل گری نابجای والد است .
مثلا یک بچه در کودکی زمانی که خشن و عصبی میشود ممکن است دیگران را کتک بزند یا هل دهد و اگر همین بچه والد سرزنشگر داشته باشد، همین اخلاق را به گونه ای دیگر در بزرگسالی بروز میدهد. مثلا با دیگران با کنایه و تیکه یا با عصبانیت و پرخاش صحبت میکند و متاسفانه این رفتار والد سرزنشگر باعث میشود این فرد رشد نکند و در همان حالت کودکی باقی بماند. به طور مثال این فرد ۴۰ ساله شده اما میبینید تا یک مسئله ای پیش میآید ناراحت میشود و به او بر میخورد.
زمانی که این موارد را درون خود بررسی کنید، متوجه میشوید که به چه میزان کودک درون شما مشغول حکم فرمایی است. مثلا هر چه قدر شما بیشتر از دیگران میرنجید، هرچه قدر بیشتر عصبی، خجالتی، لوس و... هستید.(حالت های کودکانه)
خود شما باید تشخیص دهید. چون معمولا جلوی دیگران سعی میکنید نشان ندهید. یه مدت خود را زیر نظر بگیرید . به محض اینکه حالت هایی مثل کودکان ۴ تا ۶ ساله داشتید یعنی اینکه افسار رفتار شما دست کودک درون بیمار شماست.بعد از بررسی متوجه میشوید که افسار رفتارهایتان دست کودک شماست یا والد شما.
«نکن زشته مردم چی میگن؟ از خودت بزن به مردم رسیدگی کن.» بعد شما خودخوری میکنید، با نشاط زندگی نمیکنید، توانایی نه گفتن ندارید، همیشه کارهایی که خوشایند دیگران است یا از شما درخواست میکنند را انجام میدهید. چون شما والدی دارید که در کودکی هم به شما گفته است:«اسباب بازی ات را به دیگران بده ». در چنین شرایطی کنترل رفتار شما دست والد سرزنشگر شماست.
اگر والد به شما گفت «این ریسک را نکن» .در اینجا درمانگر به شما میگوید که جلوی والد خود بایستید و بگویید «من یکبار زندگی میکنم و میخواهم این را تست کنم و این کارم به کسی صدمه نمیزند.»
در این دو حالت (کودک و والد) رفتار شما دست خودتان نیست. فقط زمانهایی ممکن است دست بالغ تان باشید که مثلا سر جلسه، کلاس، محل کار و... حضور داشته باشید. در آنجا نه میتوانید قهر کنید، نه بازی در بیاورید و... . و متاسفانه اکثر افراد، بالغ و کودک شاد شان کار نمیکند. اکثر ما وقتی که حال مان خوب نیست، زمانی که زندگی خوب پیش نمیرود به دلیل این است که در حالت بالغ یا کودک سالم نیستیم. خود ما کی هستیم؟وقتی میگوییم فلان رفتار دست خودمان است یعنی دست بالغ ماست. بالغ میگوید شما چه زمانی باید والد باشید اما والد حمایتگر نه سرزنشگر .
والد حمایتگر والد سالم است که به شما میگوید «برو عزیزم تو باید راه رفتن یاد بگیری ». مثل رفتار والدین با یک کودک دو ساله برای تشویق به راه رفتن. کودک در این مسیر چند بار زمین میخورد ولی باز هم والدین از او حمایت می کنند و دوباره تشویقش میکنند تا راه رفتن یاد بگیرد.
البته لازم به ذکر است که والدین نباید دست کودک را بگیرند چون در بزرگسالی هر جا کم بیاورد توقع دارد که والدی( فردی) باشد تا دست او را بگیرد تا بتواند ادامه دهد . مثل افراد پر توقع . اینگونه افراد یا اصلا حمایت نشده اند یا بیش از حد حمایت شده اند. لذا والد حمایتگر میگوید « هر چه قدر اشتباه کنی اشکال نداره تو به دنیا آمدی تا اشتباه کنی و از آنها درس بگیری و تجربه کنی و بدون اشتباه اصلا نمیتونی پیش بری» با این مدل گفتگو والد حمایتگر فرد می تواند پیش برود و پیشرفت کند.
متاسفانه در درون اکثر ما والد حمایتگر وجود ندارد.
بالغ کمک می کند تا والد سرزشگر به والد حمایتگر تبدیل شود و کودک از حالت بیمار تبدیل به کودک شاداب و سالم شود.( بخندد، تجربه و ریسک کند، نگوید این کارها بچه گانه است، لذت ببرد و...) ولی زمانی که وقت مدرسه است مدرسه برود، درس بخواند.
زمانی درون ما به تعادل میرسد که والد حمایتگر و بالغ و کودک سالم در یک راستا قرار بگیرند. البته این بحث پیچیده است و نیاز به درمان های خاص خودش را دارد تا زمانی که به آن سطح از زندگی مطلوب برسیم .
با توجه به والد های واقعی ما یعنی افرادی که در کودکی از ما مراقبت کردن و با ما رفتار می کنند. هر کدام از ما یکی از وضعیت های زیر را داریم .
۱) من خوبم تو بدی . مثلا زمانی که والدین به کودک رسیدگی زیادی میکنند و هر اتفاقی که میافتد، میگویند «تو مقصر نیستی بقیه مقصرند». در این وضعیت ممکن است فرد خود شیفته شود. این افراد از دنیا و همه افراد (حتی والدین شان) توقع دارند و خودشان را بدون تقصیر میدانند. تو این وضعیت معمولا این افراد مشاوره نمی آیند چون فکر می کنند مشکل از بقیه است، نه آنها. بعضی از آنها ممکن است این حالت را هم داشته باشند « حرف مردم و ناراحتی شان اصلا مهم نیست»
۲) من بدم تو خوبی . این وضعیت نامناسب است . اما اغلب این افراد به درمانگر مراجعه میکنند .این افراد چون خودشان را مقصر و بقیه خوب میدانند. این موضوع خیلی آزار شان میدهد، چون فرد همیشه خودش را سرزنش میکند. این افراد در کودکی یک والد سرزنشگر داشته اند. این موضوع درونی شده و در هر موقعیتی خودشان را مسئول میدانند.
۳) من بدم تو هم بدی. این خیلی خطرناک است. وضعیتی که من از خودم نا امیدم و بقیه افراد دنیا هم بد هستند. تو این وضعیت فرد از همه نا امید است و حالت افسردگی به خودش میگیرد. هم خود و خانواده اش را مقصر میداند.
۴) من خوبم تو هم خوبی. بهترین وضعیت است و درمانگر سعی میکند افراد را به این سمت ببرد. البته ترجمه(I’m ok you are ok) به معنای وضعیت مناسب و پذیرفته شده است یعنی من و تو با همه نقص ها و اشتباهاتمان، خوب و پذیرفته شده هستیم. به این معنا نیست که ما کامل و بی نقص هستیم بلکه ممکن است اشتباه و خطا داشته باشیم، شکست بخوریم ولی بتوانیم با همین وضعیت، خودمان و دیگران را بپذیریم.
برای آشنایی بیشتر با راهکارهای مناسب،«کتاب ماندن در وضعیت آخر» را پیشنهاد میدهیم.
هدف ما از بیان این موضوع این است که حالا با این وضعیت که پدر و مادرم با من جوری رفتار کردن که من در وضعیت مطلوبی نباشم، ممکن است از خودم راضی نباشم و والد درونم افسار زندگی را به دست گرفته باشد و اجازه زندگی به من نمیدهد و محیطم بسته است، همیشه مراقب هستم که اشتباهی نکنم.چه می توان کرد؟
یا برعکس، کودکم بیش از حد افسار زندگی من را به دست گرفته و در هر موقعیتی ناراحت میشوم، همیشه از بقیه توقع دارم، قهر میکنم، پرخاش می کنم و... چه میتوان کرد؟ اینکه شما در این وضعیت هستید، هیچ ایرادی ندارد. مهم این است که الان شما نسبت به وضعیت خودتان آگاه شدید و این بشارت را به همراه دارد که امکان تغییر هست و والدین شما هم مقصر نبودند.
در واقع ما در کودکی مان اینگونه درمورد خودمان، محیط مان، اطرافیان مان این موضوعات را برداشت کردهایم و این موضوع را به مرور درون مان تکرار میکنیم.
در واقع به خودمان ثابت میکنیم که زندگی واقعا همین است آدم ها همین هستند و اشتباه ما اینجاست که ما در این وضعیت باقی مانده ایم و به زندگی خود ادامه میدهیم.
افرادی فقط میتوانند بعد از آگاهی نسبت به وضعیت خودشان شروع به تغییر کنند که کودک درون شان را به سمت کودک سالم یا والد سرزنشگر را به سمت والد حمایتگر هدایت کنند . این کار با کمک مشاور و شرکت در دوره های آموزشی مناسب قابل اجرا است.
افرادی که طرز فکرهایی مثل « سرنوشت ما از قبل نوشته شده است و در گذشته والدین با من اینجوری رفتار کرده اند که دیگر امکان تغییر دادن نیست، دنیا همین است و مگه میشه تغییر کرد؟» را دارند، در روند درمان قرار نمیگیرند و تقریبا تغییر را غیر ممکن میدانند . این افراد درمان نمیشوند.
افرادی که تغییر میکنند معمولا دو دسته هستند: دسته اول افرادی که فکر می کنند میتوان تغییر کرد و زندگی بهتری را تجربه کرد. دومین دسته افرادی هستند که دیگر تحمل وضعیت بد زندگی شان را ندارند و از حاکمیت والد سرزنشگر یا کودک بیمار خسته شدند و شروع به تغییر به سمت بالغ شان و داشتن یک زندگی کارآمد میکنند.
اینکه والد سرزنشگر ما درون ما حاکم است یا کودک بیمار، یک سری نشانه هایی دارد.
نشانه های والد: مثل عذاب وجدان ، اینکار را نکنی اگر فلان چیز شود چی؟ مراقب باش نباید این کار را بکنی، چرا این کار را انجام دادی؟ ( حالت سرزنشی). در واقع کسی که خیلی والد سرزنشگر داشته باشد، معمولا یا خیلی کم کاری میکند یا کار خاصی نمیکند چون احتمال اشتباه کردنش هست. احتمال اینکه بدجلوه کند و نتوانسته بچه خوبی باشد، مردم چی میگن، زشته و... .
واژه «کنترل گر» و «سرزنشگر» معمولا باهم هستند چون والد در وهله اول شما را کنترل میکند اگر به حرف آن کوش نکنید شما را سرزنش میکند. از تبعات آن ممکن است فرد اعتماد به نفس پایینی داشته باشد و یا به دنبال تائید طلبی باشد.
نشانه های کودک بیمار: وقتی چیزی را می خواهید توقع دارید همون موقع بهش برسید، غر میزند،
تا زمانی که شما تمرکز روی رفتار دیگران دارید نمیتوانید رفتار های خودتان را ببینید. گاهی اوقات انقدر ما غرق در دنیای دیگران هستیم که خودمان را نمی بینیم و فقط اشکال دیگران را میبینیم و حق را به خودمان میدهیم. مردم هم با وجه والد یا کودک شان با شما رفتار میکنند.
من مشاور کودک نیستم اما زمانی که مراجعینم اصرار دارند که ما با کودکانمون چگونه رفتار کنیم؟ توصیه من این است که اول روی کودک درون خودتان کار کنید. اگر توانستید با کودک درون تان ارتباط بگیرید و او را تربیت کنید، قطعا کودک خود را هم میتوانید تربیت کنید.
شما هر کاری با خودتان میکنید همان کار را با فرزندان تان انجام میدهید. در هر جایگاهی که توقع دارید خودتان باشید، فکر میکنید بهترین نوع تربیت و رفتار با فرزندان تان همان است.
زمانی که شما یاد بگیرید خودتان را از مهارها رها کنید، میدانید که چطور به فرزندان تان کمک کنید و به آنها اجازه بعضی رفتارها را بدهید. فرد باید اول خودش روی خود کار کند چون فرزندان آینه رفتار های خودمان هستند. پس اگر روی خودمان کار کنیم به یک سری از مسائل آگاه میشویم و از یک سری باورهای غلط رها میشویم و باعث میشود تا فرزندان مان را به خاطر بعضی باید نباید های غلط از بعضی از کارها منع نکنیم و آزادی عمل به آنها بدهیم.
به طور مثال، زمانی که از بعضی والدین میپرسیم « آیا به کودک درون خودتان رسیدگی میکنید؟ تفریح میکنید؟» میگویند: «نه، دیگر در سن من این مدل تفریح ها زشت است».
تفریح کردن نه تنها زشت نیست بلکه جزو ۵ نیاز اصلی انسان است و اگر فردی بعضی از تفریح ها را برای خود منع کند، کودک درون او دچار مشکل میشود و چون این کودک آزادی ندارد، تبعات آن از جای دیگر سر باز میزند. چطوری؟
به طور مثال کودک حال بدی دارد، عصبانی می شود، با شما همراهی نمیکند و به سمت رشد نمیرود مثلا در دوران کودکی، مدرسه نمیرود و میگوید که مریض است و بعد از مدتی واقعا مریض میشود.
یکی از مهارها این است که فرد با دروغی به اسم مریضی که واقعیت پیدا میکند(به خاطرتلقین های روانی) ، خودش را از بعضی کارها از جمله سلامتی محروم میکند چون سلامتی مسئولیت دارد.
خلاصه، درون ما خیلی پیچیده است و با همین درونی که خودمان درون آن گم شدیم داریم زندگی میکنیم و فرزندان مان را تربیت میکنیم.
در این حالت کودک شما ناراضی است و والد گفته است که باید حفظ ظاهر کند و مردم را راضی نگهدارد. اینجا کودک شما مهارت قاطعیت بلد نیست، چون اگر حق خود را مطالبه کند از نظر والد عمل زشتی است. در این حالت، کودکِ ناراحت در جای دیگری تلافی میکند و با شما در مسیر رشد یا حتی در مسیر سلامتی و شادی همراهی نمیکند.
حالا در نظر بگیرید که این موارد در رفتار ما با دیگران نمود پیدا میکند (رفتار متقابل). فرد مقابل با حالت بالغ یا والد یا کودک میتواند رفتار کند و ما هم با یکی از این حالت ها رفتار میکنیم. به طور مثال فرد مقابل شما میگوید:« چند بار بگویم کفش هایت را در جاکفشی بزار» ( حالت والد سرزنشگر) اگر شما در حالت کودک(سازگار) باشید میگویید« اره راست میگی من معذرت میخوام، باشه الان میروم» در این حالت تعارضی پیش نمیآید چون شما مکمل هم رفتار کردید.
اگر شما با حالت والد سرزنشگر رفتار کنید، میگویید:« چقدر گیر میدی مگر خودت کاری که من بهت گفتم را انجام دادی؟» در این حالت رفتار متقاطع و تعارض ایجاد میشود یا ممکن است هر دو شروع به انتقاد،سرزنش یا نصیحت یکدیگر کنند.
یا در موقعیتی ممکن است هر دو نفر با حالت کودک رفتار کنند که باعث ایجاد تعارض میشود. یعنی وقتی که ما از جایگاهی به غیر از بالغ با دیگران رفتار میکنیم امکان تعارض وجود دارد.
زمانی که درون مان آشفتگی هایی داریم و روی دیگری خالی میکنیم، روند زندگی تبدیل به یکی از این حالات میشود:
ما قرار نیست در زندگی مان فقط در حالت بالغ باشید. بالغ همیشه در حال تحلیل کردن و برخود منطقی است. ما در زندگی مان نیاز های دیگر هم داریم و فقط نمیتوانیم با منطق زندگی کنیم. بلکه ما باید با سه بعد درون مان یعنی والد حمایتگر، کودک شاد و سالم و بالغ مان زندگی کنیم تا زندگی کارامدی داشته باشیم.
( منظور از زندگی کارآمد ، رسیدن به اهداف، رضایت از زندگی و درون خودمان داشته و سالم باشیم بدون اینکه به کسی آسیب برسانیم).
فایده بالغ این است که ما را راهنمایی میکند که چه زمانی ما بالغ یا والد یا کودک باشیم. مثلا در حالت کودک میگوید« برو شادی کن ، ریسک کن و...» و اگر انسان ریسک نکند، رشد نمیکند.
کودک تفریح سالم میکند، چیزی را که فکر میکند الان باید باشد هست، رو راست است ، خودش را می پذیرد و سرزنش نمیکند و درحالی که مواظب است تا به خودش و دیگران آسیب نزند، از زندگی لذت میبرد و ریسک میکند.
بچه اگر ریسک نکند هیچ چیزی یاد نمیگیرد برای همین در کودکی به بخاری دست میزند، هر چیزی را وارد دهانش میکند، حتی راه رفتن به نوعی ریسک محسوب میشود و موارد دیگر .
متاسفانه بعضی از والدین آنقدر مراقب فرزندان شان بوده اند که صدمه نبینند به طوری که بچه در روند رشد خود تصمیم میگیرد دیگر ریسک نکند و احساس میکند ریسک کردن مساوی است با مرگ.
زمانی که شما حال خوبی ندارید زمانی که دست خودتان نیستید زمانی که انرژی پایینی دارید، زمانی که عصبی هستید، غرغرو هستید و دلیل تراشی میکنید، در این موارد شما در حالت کودک ناسازگار هستید. اگر این موضوع را بتوانید در درون خود کشف کنید، چندین قدم جلو افتاده اید.
زمانی که به خاطر بعضی از مسائل بازداری میکنید و در حال سرزنش کردن خود هستید و بعضا قضاوت هایی در مورد خودتان دارید که احتمال وقوع آنها خیلی کم است، یعنی به احتمال۹۰ درصد آن موضوع مثبت و کارآمد است و ۱۰ درصد احتمال خطر دارد ولی شما تصمیم میگیرید که به آن ۱۰ درصد، عمل کنید. اینجا در حالت والد سرزنشگر هستید.
برای شناخت خودمان، اولین قدم این است که یک مدت مثلا یک ماه هر کاری که میکنیم، ببینیم در حالت کودک یا والد بوده است و نشانه ها را کشف کنیم و بنویسیم. مثلا اگر شما به شهربازی رفتید و خوشحال بودید، شما در حالت کودک تان هستید ولی اگر بعد از شهربازی به خودتان گفتید «وای چقدر زشت شد من دیگر نمیروم» اینجا حالت والد شما فعال شده است.
در مواردی هم ممکن است کودک، شما را از روند رشد تان دور کند. به طور مثال با خودتان بگویید« الان همه چیز آرام و راضی کننده است و نمیخواهم به آینده فکر کنم ». اینجا کودکی داریم که بالغ برای آن ناکارامد است و تاثیری روی کودک نمیگذارد. کودک نمیخواهد آینده را ببیند چون مضطرب میشود به همین ترتیب برای آینده ما هدف گزاری نمیکنیم .
البته افراد زیادی اینگونه زندگی میکنند اما ما این وجه را هم به شما نشان دادیم تا با آگاهی تصمیم بگیرید که به کدام سمت میخواهید قدم بردارید. مورد دیگری که ممکن است رخ دهد این است که ما بعضی از کارها را انجام نمیدهیم و برای آن دلیل میآوریم و فکر میکنیم منطقی است. در حالی که ما فقط دلیل میآوریم چون نمیخواهیم از ناحیه امن خود خارج شویم.
هدف از این مقاله درمان نیست بلکه آگاهی دادن به شماست تا با روش های نوین آشنا شوید و بتوانید با دنبال کردن و استفاده کردن از این روش ها زندگی بهتری را تجربه کنید.
در دوره خودشناسی پیش رفته( TA) ما به همین مسئله می پردازیم یعنی با آگاهی نسبت به مهارها و ویژگی های والد و بالغ و کودک تلاش میکنیم که کودک بیمار را به سمت کودک سالم و والد سرزنشگر را به سمت والد حمایتگر سوق دهیم.
اصولا چرا ما باید دوره ای را در زمینه مهارت های زندگی شرکت کنیم؟
وقتی ما میخواهیم مهارتی یاد بگیریم به طور مثال نقاشی، موسیقی و... میدانیم با دو روز تمرین کردن یاد نمیگیریم و نیاز به استمرار و تلاش زیادی دارد . از آنجایی که عمر ما محدود است و نمیتوانیم کل عمر خود را با آزمون و خطا بگذرانیم، شرکت در دوره های آموزشی چندین قدم ما را در زندگی جلو میاندازند. از طرفی ممکن است ما هیچ گاه در زندگی با وجود آزمون و خطا نتوانیم به مهارت های زندگی به حد مطلوبی که انتظار داریم، برسیم. پس بهتر است به جای آزمون و خطا ، در دوره های آموزشی شرکت کنیم و زندگی با کیفیت تر و رضایتمندانه تری را تجربه کنیم. همچنین در عصر حاضر ما نیاز ما فقط به خواندن و نوشتن نیست بلکه باید به دنبال یادگیری سواد سفید یا همان سواد زندگی باشیم.
برای مطالعه و آشنایی با سواد سفید روی لینک کلیک کنید.
نکته: آموزش صرفا یک مسئله تئوری نیست و زمانی شما یاد میگیرید که به آن عمل کنید . در اینجا درمانگر مثل یک کوچ (مربی) شما را هدایت میکند تا در مسیر دلخواه حرکت کنید و از مسیر منحرف نشوید.
دلگرم باشید و دل آرام...
ثبت دیدگاه
ورود برای پیوستن به گفتگو
ماموریت اشتراک نظر
عزیز، امتیاز روزانهت رو برای اولین بازخورد دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
با ثبت یک بازخورد دیگه میتونی بازم امتیاز جمع کنی!🦋💜