عزیز، امتیاز روزانهت رو برای خوندن اولین مقاله دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
به صفحه مقالات برو تا بتونی مقاله بعدی رو بخونی و امتیاز جمع کنی.🦋💜
زمانی فیلم تقدیر (سرنوشت) را دیدم که مشغول بازتولید دوره ی خودشناسی پیشرفته با نظریه ی تحلیل رفتار متقابل بودم. برایم عجیب بود که سکانس های مختلف و دیالوگ های فیلم مرا به سمت لوپ معیوبی می برد که در نسل انسان توسط خود انسان قرار داده شده و همان باعث جبر سرنوشتی می شود.
پس فرصت را غنیمت می شمرم و از سکانس هایی از این فیلم ناب و عجیب، برای گسترش برخی مبانی این نظریه استفاده می کنم.
اگر اجازه بدید بی توجه به ترتیب سکانس ها، به قسمت های مهم فیلم با نگاه تحلیل رفتار متقابل بپردازم:
تقدیر قابل تغییر است یا نه؟
فیلم تقدیر را می توانید از طریق این لینک مشاهده کنید و سپس مطالعه را ادامه دهید.
همیشه به مراجعینم گفته ام و می گویم که فرایند خودشناسی در عین جذاب بودنش بسیار دردناک و شوکه کننده است. برای همینم هست که خیلی ها تا آخر دوره را دوام نمی آورند و جایی متوقف می شوند. این توقف گاهی بخاطر شوکه شدن، مصرف انرژی زیاد برخاسته از کشف حقیقت، تلاش برای واکاوی حقیقت و روبه رو شدن با آن است. جای تعجب نیست اگر کسی پس از کشف حقیقت تب کند و چند روزی بی رمق بیفتد و از دوره ها عقب بماند.
جان کینه ی کسی را به دل گرفته است که زندگی اش را نابود کرده است. قسم خورده که اگر پیدایش کند یک گلوله به مغزش حواله کند تا انتقام بگیرد. اما.. وقتی پرده ها کنار برود و خودت را مقابل خودت ببینی، همان که تمام زندگی ات را به نابودی کشید، چه خواهی کرد؟ به نظرم شوک دریافت حقیقت انقدر زیاد است که حتی حس تنفر را هم با خودش می برد!
فرض کن این ماشین زمان دست تو بود. بر می گشتی عقب که ببینی کی مسئول بدبختی های الانته؟ خودت؟ والدینت؟ پدر و مادر بزرگت...؟ چه حالی بهت دست می داد؟
TA تو رو با این واقعیت قرار است رو به رو کند!
شما به آینه نگاه می کنید؟ وقتی به چشم هاتون در آینه نگاه می کنید چه حسی دارید؟
جین از خودش بدش می اومد. چرا؟ بخاطر طردهایی که شده بود. بخاطر اینکه والدینش رهایش کرده بودند و این رها شدگی مهم نبود که به چه علت بود! نبود نوازش (حتی نوازش منفی) عواقب سختی برای ما دارد.
ما را به وضعیت «من بدم تو بدی» سوق می دهد. وضعیت افراد بزهکار. انسان هایی که نه برای خود ارزش قائلند و نه دیگری.
وقتی آینه ها ترسناک می شوند
جین خودش را دیوانه ی بدبخت می دانست. چیزی که واقعا فکر می کرد همان است. به این می گوییم: دروغ های کودکی. چیزی که والدین یا مراقبین اولیه به ما القا کردند یا نه! ما به صورت غیر کلامی و از تمامی فضای ایجاد شده برداشت غیرواقعی کردیم و باورمان شد و بعد با هر اتفاقی که افتاد یک امضای پر رنگ زیر این باور انداختیم و با همین دیدگاه رشد کردیم.
همین باعث پدید آمدن یک سری خصلت های دیگر در ما می شود تا بتوانیم زنده بمانیم. سائق «قوی باش» در جین به وجود آمد. کسی به او نگفته بود قوی باشد. اما از همان کودکی فهمید باید قوی باشد که مقبول باشد و بتواند نیاز خود را به بقا تآمین کند.
طرد شدن تقدیر را دگرگون می کند. ما می اندیشیم تقدیر ما از قبل جایی در آسمان ها نوشته شده و با تولد ما به ما داده می شود. چیزی مثل اینکه نتوانیم شغل خوبی پیدا کنیم یا ازدواج موفقی داشته باشیم. اینکه تحصیلات عالیه داشته باشیم یا جذاب و تآثیرگزار باشیم!
طرد شدن یا «حس طرد»؟
ما آدم ها حقیقتا تمایلمان به جبر بیشتر از کشف علت های واقعی ماجراست. علت ها وحشتناکند. علت ها مسئولیت آفرینند! پس بهتر است بگوییم سرنوشت و تقدیر تا بگوییم مثلا: اتفاقی که حس طرد شدن را در من به وجود آورد و موجب تولید مهار «مهم نباش» یا «وجود نداشته باش» شد!
بعد هم من همان را دو دستی چسبیدم و شد بهانه و توجیهی برای همه ی ناسازگاری هایی که با دست خودم در زندگی ام خلق کردم!
من شدم «خودم» علیه «خودم». پیدا کنید مقصر اصلی را!
من معمولا به مراجعینم می گویم گذشته را نمی توان تغییر کرد. قرار است با آن کنار بیاییم تا بتوانیم آینده را بسازیم. اما بعد از دیدن این فیلم ذهنم تکانی جالب خورد! پرده برداشتن از خاطرات توهمی کودکی، از باورهای دروغ و غلط، از پیش نویس هایی که برایمان نوشتند و باورمان شد... این ها همه یعنی تغییر گذشته!
وقتی بفهمی در شش سالگی که پدرت بی توجه به تو در اتاق را بست و به کارهایش رسید مفهومش این نبود که تو «مهم نیستی» به سادگی پدرت خسته و عصبی بود و می خواست تنها باشد چون اون مثل همه ی انسان ها ضعیف و آسیب پذیر بود و هیچ نمی دانست این رفتارش چنین مفهوم وحشتناکی را به تو منتقل می کند که باید تا آخر عمر به دوش بکشی!
وقتی بفهمی مادرت که در چهارسالگی وقتی خانه و زندگی اش را کن فیکون کرده بودی و گریه ات هم بند نمی آمد، با استیصال گفت: کاش می مردی. کاش می مردم خلاص می شدم از این زندگی نکبت؛ مفهومش این نبود که تو نباید «وجود داشته باشی»! تو نباید به دنیا می آمدی! نه! حتی اگر تلاش به سقط تو هم کرده بودند بازهم آمدنت یک موهبت بود برایشان. اما می دانی؟! زندگی گاهی خیلی سخت می شود. انقدر سخت که بزرگترها نمی دانند چه می گویند و چه می کنند. آنها نمی دانند این حرف ها و رفتارها چه اثری روی کودک سه چهارساله ی بی زبان می گذارد. کسی که قرار است سرنوشتش را و شخصتیش را ثانیه به ثانیه با کلمات آنها بسازد.
تو اما قرار است خود را بشناسی، از راز جعبه سیاه تقدیر خودت باخبر شوی. به زمان گذشته سفر کنی. حقیقت را در فضای واقعی تلخش ببینی. جای مراقبین اولیه ات قرار بگیری و بعد دیگر باور نکنی که «مهم نیستی» «دوست داشتنی» نیستی و... پس چرا نمی شود گذشته را تغییر داد؟ سخت است. مسئولیت دارد. اما می شود! چرا که نه؟
پدیده ی ghosting یا روح شدن، که در روابط رومانتیک بسیار به چشم می خورد، یکی از ویران کننده ترین پدیده هاست! اصلا علتش مهم نیست. هرچقدر هم عذر موجه داشته باشی، اثر مخربش باعث تخریب یک نسل می شود. بدترین طردها، سرگشتگی ها، نشخوارهای ذهنی و تنفر از خود، حاصل این ضربه ی روانی است.
بدترین حرف ها را به فرد مقابلتان بزنید اثر تخریبی اش کمتر از روح شدن است.
اما اگر شما مورد اصابت ضربات روح ها قرار گرفتید، یادتان باشد هر حسی که پیدا کردید حسی نیست که آن فرد می خواسته به شما بفهماند. این موقعیت شما را به یاد زمانی می اندازد که در کودکی ترک شدید و همه ی حس های منفی که در شما ایجاد شد. زخم های کهنه ای که حالا با این ضربه به یاد شما می آید. شاید اکنون بهترین فرصت برای نگاه کردن به آینه و کشف حقیقت باشد!
اما تو با دونستن اینکه همه ی این اتفاقات تحت قاعده ی خاصی انجام می شن، خیالت راحت می شه!
بدترین حس و تجربه ی درونی وقتی است که ندانی بیرون و درونت چه اتفاقی و بر چه اساسی دارد رخ می دهد؟!
زمانی که قاعده و قانون رخ دادن تقدیرت را بدانی، اختیار در دست توست. انگار از حس مجبور بودن رها می شوی. می فهمی که «خودت کردی که...» و می فهمی همین حالا هم هر اقدام تو، روی فرزندانت و فرزندان فرزندانت اثر می گذارد. ماری که دمش را می خورد. و همه ی این ها باز به تو برمی گردد.
ما برای انتخاب سرنوشت خود حق انتخاب داریم؟
اینکه والد سرزنشگرت در همان کودکی به درونت می رود و نهادینه می شود. تو می شوی والد خودت، فرزند خودت. تو کودکت را سرکوب و تحقیر می کنی، تو او را زجر می دهی و همین طور تو هم می توانی شفایش دهی!
مار چگونه می تواند از خوردن دمش دست بکشد و این بازی معیوب را تمام کند؟
کشتن راه چاره برای فرار از «تقدیر» نیست. گریز و انکار کاری از پیش نمی برد. از مادرت متنفری و همیشه می گویی نمی خواهم شبیه مادرم شوم! قول می دهم شبیه ترین به مادرت خواهی شد. فرار راه چاره نیست. ستیز هم جواب نیست. یادت باشد: اگر من را بکشی، تبدیل به من می شوی!. هرچند فریز: هیچ کاری نکردن هم راه درستی نیست.
پس جواب کجاست؟ پیدا کردن معما و درمان عمیق آن برای رهایی از تله ها و مهارهای کودکی! همین و بس. آن هم صد درصد جواب نمی دهد. اما به مرور آسیب را کم و کمتر می کند و تحت اختیارت قرار می دهد. از درمان فرار نکن. تقدیرت را با دستان خودت بنویس. هرچند سخت. اما تو «حق انتخاب داری» و می توانی سرنوشتت را از نو بنویسی.
ثبت دیدگاه
ورود برای پیوستن به گفتگو
دیدگاه کاربران
¶ خیلی عالی و تاثیر گذار...ضمن اینکه این فیلم یکی از بهترین فیلمهایی است که تا بحال دیده ام....این نوشته نیز یکی از بهترین مقالات خودشناسی بود که خوندم.....!
¶ سپاس از شما که زحمت کشیدید و خوندید. ممنونم که بازخوردتون رو ثبت کردید. دیدن فیلم خوب واقعا یک خوراک سالم هست که هرکس می تونه به ذهن و فکرش وارد کنه.
ورود برای پیوستن به گفتگو
ماموریت اشتراک نظر
عزیز، امتیاز روزانهت رو برای اولین بازخورد دریافت کردی!❤️
خوشحالیم که عضو راهیاری!❤️
با ثبت یک بازخورد دیگه میتونی بازم امتیاز جمع کنی!🦋💜