مقاله تحلیل فیلم هندی دنگل  Dangal (2016). قسمت دوم به نوشته هاجر یادگاری

بریم قسمت دوم تحلیل روانشناختی فیلم دنگل رو باهم بخونیم. قسمت اول تحلیل فیلم انگل می تونید از «اینجا» بخونید.

دیکتاتوری همیشه محکوم به شکست است

 معلم باشی یا مربی یا مدیر یا هر مرجع قدرتی، وقتی بخوای با دیکتاتوری و بدون جذب کردن ذهن و دل طرف مقابلت اهدافت رو پیش ببری، شک نکن که محکوم به شکستی.

به هرحال راهی برای دور زدنت پیدا می شه. فیلم دنگل کاملا نشون داد که هرچقدر هم صاحب قدرت باشی بازم می شه پیچونده بشی و تا زیردستانت اهدافت رو قبول نکنن به هیچ وجه کار پیش نمی ره. پس حتما باید منافع اونا رو هم همیشه در نظر بگیری و حس کنن اگر به دستوراتت عمل کنن مسیری سوداور در انتظارشونه.

وقتی مسآله حل نمی شه، زاویه دیدت رو تغییر بده

تغییر حس با تغییر داستان به خوبی در فیلم دنگل نشون داده می شه.

پرده ی اول، داستان اول: دیدن وجه هیولا صفت بابا از سوی دختران و احساس بدبختی و بیچارگی‌شان. ای کاش این پدر را نداشتیم. تنفری که باعث دور زدن پدر می شد. بیننده هم به شدت با دختران درگیر همزات پنداری می‌شود. با بچه‌هایی که این بابا را دارند و بابا نمی گذارد این‌ها عروسک بازی کنند، آشپزی کنند، جارو بزنند و بعد عروسی کنند و برقصند. اینجا وجه تمایز داستان از واقعیت را می بینیم.

پرده ی دوم. داستان دوم از زاویه ای دیگر:  شب عروسی دختر ۱۴ ساله‌ می رسد و داستان را جور دیگه‌ای تعریف می‌کند و تغییر می‌دهد. همان جا احساس ما با احساس بچه‌ها تغییر می‌کند و خیلی جالب است:  ای کاش من بابای تو را داشتم، ای کاش بابای من هم به من اهمیت می‌داد، منو دور نمی‌نداخت و... از همونجا ورق برگشت. انگار یه چشم دخترها باز شد و تا آن اتفاق نمی‌افتاد موفقیت حاصل نمی‌شد و در واقع آن عروس کوچولو، هم بچه‌ها و بابا و رویاها را نجات داد وگرنه اون بابا نمی‌توانست هیچ کاری بکند. چه درسی ما می‌گیریم: اینکه من در شرایطی که الان هستم چطور می‌توانم داستانم را تغییر دهم.

 شانست رو ببین

روزگار به تو وقت می دهد، فرصت می دهد که خودت را ثابت کنی تمام آدم‌ها فرصت برابر در زندگیشان دارند که خودشان را ثابت کنند. حالا آن را به بدبختی می‌گیرند و همش ناله می‌کنند یا غر می‌زنند یا اینکه روی شانسشان سوار می‌شوند و بالا می‌روند و این‌ها این شانس را بعد از عروسی دیدند. جالبه بدونی «شانس» بر خلاف اسمش یه اتفاق نیست که حاصل تصادف باشه. شانس رو می شه ایجاد کرد. بد نیست یه سری به دوره ی «خوش شانس شو» بزنی.

شوخی های جنسیتی، نمادی از تجاوز

تجاوز انواع مختلفی داره. اگه زورت برسه جسمیه و الا می تونه روانی باشه. تیکه انداختنی که بر پایه ی یک ویژگی جنسیتی باشه، یک نوع تجاوز محسوب می شه.

این نوع تجاوزها همیشه در جوامع با نگاه نابرابر جنسیتی بوده و باعث آزار و اذیت زن ها می شده و باعث محدود شدن اون ها بوده. اما، واقعا باید دائما دخترها در مسیر پنهان شدن و فرار باشن؟

وقتی قراره رشد کنی، لازمه نسبت به خیلی چیزها کور و کر بشی! می تونی انتخاب کنی در برابر این آزارها بشکنی و ادامه ندی، می تونی هم روانت رو جوری تربیت کنی که در برابر این مدل آزارها مقاوم تر بشه و رشدش رو ادامه بده. به عقیده ی آدلر، تحقیر موجب رشده. یعنی کودک تا حس تحقیر نداشته باشه، به سمت رشد و یادگیری نمی ره. این کار رو می کنه تا از زجر حقارت نجات پیدا کنه و انسان پیوسته در حال جدال با حس حقارتش هست.

تحقیر درد داره. درد انگیزه بخشه و انگیزه ی رهایی از درد باعث رشد انسان است.

ضعفت رو به قدرت تبدیل کن (مزیت ناعادلانه)

وقتی مانع از خودت بزرگتر باشد و آن ها را ببری و از آن رد بشوی مانع‌های معمولی دیگر نمی‌توانند تو را شکست بدهد. حالا که تبعیض و بی عدالتی وجود داره. چرا ازش پلی به سوی موفقیت نسازیم؟ یک انسان موفق همیشه توی بن بست ها هم برای خودش پل درست می کنه. از سم پادزهر می سازه. از خار پلکان می سازه و خلاقیتش اوجش می ده و از سایرین متمایزش می کنه.

اگر این بچه‌ها، به صورت عادلانه به تمرین می پرداختند، هرگز با حریف پسر وارد رقابت نمی شدند. پس در این حد قوی نمی شدن که به آب خوردنی بتونن حریفای دختر رو از زمین بیرون کنند. سختی ابتدای کار باعث راحتی آخر کار می شه. آن تبعیض باعث شد این‌ها به یک قدرتی برسند که اونجوری سرشان رو بلند کنند. نقطه ضعفت را پیدا کن و روی آن سوار شو و آن را تبدیل کن به نقطه قوت کن و از همه افراد که در آن نقطه نرمال هستند تو بالاتر می‌ری.

تحلیل فیلم دنگل

نقطه ضعف حس حقارت شماست. موفقیت با کار کردن روی نقطه ضعف حاصل می شه. زمانی که روی نقطه ضعف کار می‌کنی چون یک حس حقارت به همراهش هست، تلاشت دو برابر می شه و چون فکر می‌کنی چقدر ضعیفی چند برابر کار می‌کنی و حتی از افراد نرمال هم بالاتر می ری و موفقیت حاصل می‌شود.

آیا الزاما موفقیت با ریاضت همراه است؟

در فیلم دنگل نوعی از موفقیت رو می بینیم که با ریاضت شدید و ترک مسائل دنیوی همراهه. مسائلی مثل غذای خوب، جوانی کردن، توجه به زیبایی ها و ... اما وقتی گیتا بزرگ می شود و به جامعه قدم می گذارد می بیند که نه! انگار افرادی هستند که در مسیر موفقیت اند ولی الزاما ریاضت نمی کشند. می خورند، شادند، تفریح می کنند و کشتی هم می گیرند. اما کدومش درسته؟

جواب من اینه: به بستری که رشد کردید و به دیدگاهی که باهاش بزرگ شدید احترام بذارید و اگه قراره تغییری اتفاق بیفته با آگاهی کامل باشه. گیتا در بستری رشد کرده بود که با ریاضت به اهدافش رسیده بود. وقتی سریع مدل تربیتی خودش رو کنار بذاره ممکنه براش مناسب نباشه و شکست بخوره. گذشته کسی که در رفاه تربیت شده با کسی که سختی کشیده است باید در نظر گرفته شود.

در حین انتقال از سنت به مدرنیته احترام به ریشه ها نباید فراموش بشه. اینکه درست است من الان تغییر کردم و نو شدم ولی ریشه ی من از توست. این چیزی بود که گیتا رعایت نکرد و شکست خورد. این کار یک هنر می‌خواهد این هنر را شما در تمامیت و اکوتراپی به اسم روراستی و کامل شدن با والدین می آموزید.

چرا گیتا شکست خورد

حقیقت این است که زمانی که تو می‌خواهی یک مسیری را پیش بروی و اوج بگیری باید مطمئن بشی که با ریشه‌هات کامل هستی یعنی ناکاملی و حرف نگفته و ناروراستی و حتی اندک مشکلی با والدینت نداشته باشی نه تنها از لحاظ دینی بلکه از لحاظ روانشناسی.  اگر با ریشه‌ها یکی نباشی یک چیز ناتمامی در درون تو باقیست که به گفته فروید انرژی کامل را از تو می‌گیرد و نمی‌توانی مسیر را درست بروی. چه وابستگی زیاد و چه کینه و طرد زیاد. هردو مانع سازند.

برای این دختر مسئله، مسئله تکنیک مربی نبود. مسئله مهم آن انرژی ای بود که از پدر می‌گرفت و می‌خواست برگرده به سمت ریشه. این ذهن مشغولی باعث می‌شد درست نجنگه وگرنه این همه شکست خوردن طبیعی نبود.

آدم‌ها با روحشان زندگی می‌کنند نه با جسمشان

فیلم دنگل می خواست نشون بده موفقیت به قدرت بدنی، تکنیک های مدرن، رفاه و غیره نیست. رضایت، شکرگزاری و خالی بودن ذهن، پشت گرمی پدر و غیرت درونی هست که فرد رو شکست ناپذیر می کنه.

آدم با روحش پیش می‌رود نه با جسم و وزن و جنسیتش. وقتی پدر یک دستوری بهش می‌داد و گفت باید برنده بشی روحش را بالا می‌آورد اون کار می‌کرد و ذهن تیز می‌شد. خدای تکنیک باشی ولی ذهن آماده و روح آماده‌ای نداشته باشی در بازی زندگی نمی‌توانی ببری.

من کوتاه کردن مو را سمبل قطع تعلق می‌بینم. چه وقتی بابا کوتاه کرد و چه وقتی خودش موهایش را کوتاه کرد انگار یک نشانه‌ای بود که من تمام تعلقات را می‌برم برای رسیدن به یک چیز و اون تمرکز است. چراکه مو بالاترین تعلقی است که دختر می‌تواند داشته باشد. در باورهای ادبیاتی مو سمبل خانم بودن است. و وقتی کوتاه بشه یعنی من فقط مسیر را می‌بینم.

اهمیت داشتن یک مربی خوب در زندگی.

چقدر خوب است مربی خوب داشتن. یک مربی که به شما ایمان داشته باشد. اگه کسی در مسیر، یک مربی خوب برایش پیدا بشود خوش به حالش و از صد تا برد بهتره و بهش کمک می کنه که از استعدادهایش به حد نهایت استفاده کند. غیر ممکن‌ها رو هم می‌شود ممکن کرد.

بقولِ ژان پل سارتر (فیلسوف فرانسوی) اگر یک فلج ِ مادرزاد، قهرمانِ دوی ماراتنِ المپیک نشود خودش مقصر است! کافیست انسان اراده کند تا به آنچه میخواهد برسد. به هر جایی که نرسید مشکل خود شماست.

تفاوت رسالت و وابستگی به هدف در صحبت‌های پدر گیتا

وروای دلایل بودن و عدم پذیرش موانع رو باز در این فیلم زمانی می بینیم که به پدر گیتا مجوز ورود نمی دهند و از راه دور مربی گری خودش رو ادامه  می ده.

این طرز فکر خیلی فوق العاده است. افرادی را می‌بینیم که وابسته به نتیجه و هدف هستند مثلاً دختری که رقیب آخرش بود و گفت من حتماً برنده می‌شوم و مربی هم گفت برنده می شوی، مثل مربی دومی گیتا که گفت قهرمان هم نشدی نشدی ولی برنز را بگیر. ولی پدر چه کرد؟ پدر در قسمت آخر دیگر نمی‌توانست استراتژی و تکنیک یاد بدهد گفت استراتژی چیه؟ یه دونه استراتژی داری اون ایمان به رسالتت اگه تو برنده بشی میلیون‌ها دختر برنده میشن، یعنی میشی الهام بخش و الگو، خودت میشی یک رسالت، تو داری زندگی‌ها رو نجات می‌دهی. این یعنی بردن دخترها به سمت اون تقویت روح و روان.

دیگر اینجا تکنیک و استراتژی فایده نداره و همون جمله روانی باعث شد که این مسیر را برود. ما گاهی به جایی می‌رسیم که حرف‌های عادی دیگه جوابگو نیستند و باید بسپاریم و بپریم و ایمان داشته باشیم. ایمان است که ما را نجات می‌دهد. مثل جایی که پدر دخترش را انداخت توی رودخانه و هیچ کاری نکرد. باید آموخت که گاهی وقت‌ها انسان تنهای تنهای تنها می‌شود و باید از پس کارهایش برآید.

اگر هنوز قسمت اول تحلیل فیلم دنگل رو ندیدید،از اینجا ببینید.

نظراتتون برام ارزشمنده و با اشتیاق تموم می خونم.

 

 

 

هاجر یادگاری

ثبت دیدگاه

2 دیدگاه

ورود برای پیوستن به گفتگو

دیدگاه‌ کاربران

ممنونم از این مطلب مفید و نکات جالبی که بهش اشاره کردید. من اول فیلم فکر مکیردم این پدر خیلی خودخواهه که چون پسر نداره به دخترهاش فشار میاره که باید کشتی بگیرن و این همه اذیتشون میکنه ولی بعد فهمیدم در واقع قصدش نجات اونها از جامعه بسته روستا بود.چون میدونست دخترها در اون شرایط شانسی برای پیشرفت ندارن.

آرامش عزیزی | ویرایش شده: 1 ماه،3 هفته قبل | 1 پاسخ
0 0

دقیقا. پدر نماد «دیسیپلین» و تربیته. شاید نماد دنیای سخت گیر که می خواد از همون ابتدا بچه ها با چهره ی تلخ دنیا هم آشنا بشن و نازک نارنجی بار نیان. اتفاقا این که روی دلت و محبتت پا بذاری برای آینده ی بچه هات خیلی سخته و بعد هم متهم می شی که والد سخت گیری بودی. گاهی وقتا فکر می کنم واقعا والد بودن چقدر سخته.

هاجر یادگاری | ویرایش شده: 1 ماه،3 هفته قبل
0 0

ورود برای پیوستن به گفتگو