نقد و بررسی انیمیشن موانا (Moana 2016) از دید روانشناسی

انیمیشن موانا ( Moana 2016) که یکی از کارتونهای والت دیزنی است، چهار سال پیش بر اساس یکی از افسانههای هاوایی ساخته شد؛ من این فرصت رو داشتم که چند روز پیش این انیمیشن رو ببینم و برداشت خودم رو بنویسم.
سعی کردم تا حدودی خلاصه و جامع به نکات قابل توجه این داستان بپردازم؛ امیدوارم که از خواندن این پست لذت ببرین.
*اگر هنوز این انیمیشن رو ندیدین، پیشنهاد میکنم اول ببینیدش و بعد این نقد رو بخونین تا چیزی براتون اسپویل نشه.*
نقشها و سمبلها
اول این داستان با تعریف افسانهای پرهیاهو شروع میشه که در دنیای موانا افسانه نیست و کاملا حقیقت داره. فکر میکنم فهمیدن اصل این افسانه مهمترین کاری هست که سازندههای این کارتون از ما میخواهند. به نظر من تفیتی همان طبیعت و کرهی زمین ماست، که زمانی فقط خودش بود و خودش. روزی رسید که گونهی انسان روی این کره شروع به گسترش کرد. در این افسانه مائویی سمبل نقطه صفر انسانهاست؛ جنگجو، مکار، پردل و جرئت و دائما در جستوجوی قهرمان شدن. صفاتی که جزء قرایض همهی ما انسانهاست. بزرگترین رسالت انسانها هم گویا به دست آوردن قلب این طبیعت بود.
مائویی، اسطوره باد و خاک
مائویی تلاش میکنه تا قلب این طبیعت رو به چنگ بیاره تا با کمک این قهرمانی بتونه کمی محبت از همقبیلهای هاش بگیره؛ محبتی که پدرومادرش ازش دریغ کردند. او یک قلاب جادویی داره که به نظر من نماد مهارت و ابزارهایی هست که مائویی استفاده ازشون رو خوب بلده. متاسفانه بعد ازاینکه قلابش رو از دست میده تمام وجودش پر ازترس و تردید میشه؛ چون اون هیچوقت واقعا به خودش باور نداشته و تمام بردهاش رو از چشم هدیهی الهی که بهش داده شده میدیده.
پیرزن دیوانه روستا
شاید یکی از پررنگترین نقشهایی که کمتر دیده میشه، نقش مادربزرگ موانا باشه. مادربزرگ موانا انسان خردمندیه که کموبیش واقعیت زندگی رو کشف کرده و شاید بزرگترین رسالتش انتقال این واقعیت به نسلهای دیگر هست تا کسی پیدا بشه و دنیا رو نجات بده. شاید من بیشتر از هرکسی با مادربزرگ موانا همذاتپنداری میکنم؛ چون اون کسی هست که به یک سری واقعیتها پی برده و تصمیم گرفته با کمک اونها انسان تاثیرگذاری باشه و به نوعی به جای اینکه قهرمان باشه، قهرمان پروره.
رئیس قبیله
نقطهی مقابل مادربزرگ موانا، پدر موانا ست، که بعد از تجربهی خیلی تلخی که داشته، دور خودش یک حصار کشیده و به هیچ وجه حاضر نیست از محدودهی امناش خارج بشه. او با وجود اینکه انسان قدرتمندی هست و مدیریت یک قبیله رو بر عهده داره، دائما اجازه میده ترسهاش بهش غلبه کنند و متوجه نیست که با این کار چه ضرر بزرگی به خودش و قبیلهاش میزنه.
و بالاخره نقش اصلی داستان:
و اما شخصیت اصلی داستان، یعنی موانا: او دختری مهربون، با اعتمادبهنفس و بسیار کنجکاوه. موانا وقتی خیلی کوچیک بوده راهش رو پیدا میکنه، یا در واقع بهتره بگم راهش اون رو پیدا میکنه. اقیانوس سعی میکنه تا قلب تفیتی رو بهش برسونه تا موانا دنیا رو از تاریکی نجات بده، اما متاسفانه جلوی راه موانا موانع بزرگی وجود داره. یکی از این موانع وضایف سنگینیست که در قبال دیگران داره و همینطور وجود پدرش که دائما اون رو از آسمان رویاهاش میگیره و به زمین سفت و سخت واقعیت میندازه. واقعیتهایی که شاید اونقدرهام واقعی نیستند. به نظر من اما بزرگترین مانع موانا تردیدیست که درونش وجود داره.
او بارها تلاش میکنه به اون طرف صخره بره اما به دلایل مختلفی موفق نمیشه. در اوج ناامیدی، مادربزرگ موانا برای اون داستانی تعریف میکنه از اجدادش که کوچنشین بودند و اینکه چطور بعد از تولد تاریکی همه فراموش کردند که کی هستند. این بار موانا با وجود تردیدی که داره سعی میکنه با کمک همقبیلهایهاش به نبرد با تاریکی بره، اما کسی حاضر به این کار نمیشه. بار دیگه موانا سعی میکنه تا مائویی رو پیدا کنه تا اون که یک اسطوره هست این نبرد رو انجام بده؛ در نهایت اما موانا به این نتیجه میرسه که باید خودش دست به کار بشه و در کنار مائویی برای رسیدن به هدفشان تلاش کنه.
در قسمتی از انیمیشن، مائویی متوجه میشه به تنهایی توانایی مبارزه با تاریکی رو نداره و موانا رو ترک میکنه. موانا با وجود اینکه این بار از تمام دفعههای قبل به رسالتش نزدیکتره، شکست رو قبول میکنه و به اقیانوس میگه که مناسب این کار نیست. این صحنه شاید برای من بیشتر از همه دردآور بود؛ چون همهی ما خوب میدونیم احساسات سرخوردگی و شکست و تنهایی چقدر باعث رنج ما میشه و ذهنمان رو به چه جاهای تاریکی میبره.
نقد مثبت
بزرگترین نکتهی مثبتی که در این انیمیشن دیدم این بود که چطور موانا و مائویی در نهایت در کنار هم و با کمک هم به هدفشان رسیدند، درست همانطور که در زندگی واقعی شجاعت و مهارت باید در کنار هم کار کنند تا به آرزوهایمان برسیم.
در کارتونهای دیزنی و پیکسار همیشه یک قهرمان هست که همه رو از مرگ حتمی نجات میده. حالا تا چند سال پیش این قهرمان یه پرنس بود و چندباری هم هست که(با توجه به اعتراضات) شده یک پرنسس، اما این انیمیشن در کنار درسهای اخلاق، به ما ارزشهای فراموش شدهمون رو یادآوری میکنه. ارزشهایی مثل: اتحاد، همدردی، پرسشگری و احترام به طبیعت.
در کنار اینها بارها در این انیمیشن سعی شد در کنار تلاش برای رسیدن به آرزوها، گذشتن از ناامیدی هم به تصویر کشیده بشه. همهی ما اگر رسالتی داریم یعنی قرار است بارها در زندگیمان ناامید شویم. به نظر من کسانی میتوانند مثل موانا موفق شوند که ناامیدیشان را در آغوش بکشند و سپس پشت سر رهایش کنند و به جلو قدم بگذارند.
نقد منفیِ ریز
قسمتی که هنوز برای من گنگه، نقش اقیانوس در رساندن موانا به هدفش است. اقیانوس یه جاهایی بسیار مشتاق این بود که موانا رو به هدفش برسونه و بعد یه جاهای دیگه مثل اولین باری که موانا با یک قایق به دریا رفت، اقیانوس نهتنها هیچ عکسالعملی نداشت، بلکه اجازه داد موانا آسیب ببینه و به عقب رونده بشه.
از طرفی موانا به مائویی میگفت:«این خدایان نیستند که تورو مائویی میکنن، خود تویی!» و بعد از طرفی دیگه یک نقطهی کلیدی در رساندن موانا به هدفش اقیانوس بود.
نتیجه گیری
در مجموع تماشای این انیمیشن بسیار لذتبخش بود؛ مخصوصا برای من که تازه در حال پیدا کردن مسیرم هستم.احساس میکنم هر کدوم از نقش های این داستان مصداق من در برههای از زندگیم بود. شاید اول مائویی، بعد پدر موانا و حالا هم خود موانا هستم. یه نکتهی جالب دیگه هم برای من شباهت این داستان به داستان ماهی سیاه کوچولو اثر صمد بهرنگی بود.
این تمام چیزی بود که من از این انیمیشن دستگیرم شد. خیلی خوشحال میشم اگر نظری دارین یا به من نقدی دارین کامنت بذارین و بگین.
قوانین ارسال دیدگاه